گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست
جلد دوم
14 رساله در ردّ جماعت صوفیان علی قلی جدید الاسلام‌





اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و علی آل الطاهرین
اما بعد بحر پر آشوب وجود و مستغرقان دریای وحدت وجود، به غیر از متمسّك شدن به طناب سفینه متابعت شرع او چاره‌ای از برای خلاص شدن از فرو رفتن در دهان نهنگ گمراهی ندارند، یعنی احمد محمود ابو القاسم محمد صلی الله علیه و اله.
و تحیّات بی‌پایان بر روان آن لنگرانداز سفینه دریای نجات و آن روشنی بخش قلوب شیعیان در لجّه ظلمات، یعنی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و بر آل و اولاد امجاد او صلوات الله علیهم ما دامت السموات و هبّت الریاح العاصفات.
اما بعد، چنین گوید تراب اقدام متابعین ائمه هدی- علیهم السلام- علی قلی جدید الاسلام كه بعد از مشرّف گردیدن به دین مبین محمدی- صلی الله علیه و اله- جمیع عقائد نصارا را كه در باب اقانیم ثلاثه دارند، به ادلّه‌ای كه در كتب خود مستند شده‌اند به پدر و پسر و روح القدس بودن خدای تعالی قائل شده‌اند، در كتاب موسوم به هدایة المضلّین «1» جمع آورده در آن كتاب، هر یك از دلائل آن‌ها را به قوت ایمان رد و باطل نموده و بعد از آن، هر یك از عبارات دلائل ایشان را بر احوال پیغمبر آخر الزمان از عالم نور تا آخر زمان ظهور منطبق و موافق گردانیده، در حین رد اصل دویم از اصول هفتگانه نصارا كه تعلق به انسانیت دارد، یعنی اعتقاد داشتن به این كه حق تعالی داخل رحم مریم شد، زبان طرد و لعن بر ایشان دراز كرده، سمندوار در میدان بیان بطلان مذهب ایشان به جولان در آورده بود، چرا كه از این اعتقاد ایشان، متكلمین نصارا كه آن‌ها را تیالجی [theologue[ می‌گویند، لازم آورده، عوام الناس خود را به آن فریب داده‌اند كه به توسط خدای تعالی كه در حضرت
______________________________
(1). گاه از این كتاب با عنوان هدایة الضالین و گاه هدایة المضلین یاد كرده است.
ص: 660
عیسی متحد گردیده، داخل رحم مریم شد و از آن جا به دنیا آمده، همه انسان خدا شد و این اقرار را از اقاریر لازمه واجبه می‌شمارند.
لیكن به شاگردان خود یاد می‌دهند كه در برابر مخالف مذهب خود، این اقرار را اظهار مكنید. زیرا كه چون از حقیقت این اعتقاد خبر ندارند، شما را لعن خواهند كرد. در آن هنگام كه كمترین مشغول رد این اعتقاد فاسد ایشان بودم، جوابی از طرف ایشان به خاطر رسیده، در آن كتاب تحریر نمودم كه یكی از نصارا در مقام معارضه در آمده می‌گوید كه، هر گاه شما این اعتقاد ما را كه همه انسان خداست باطل می‌دانید و پادریان و پیران ما را كه به اقوال آن‌ها مستند می‌شویم، ملاعین می‌شمارید، چرا متوجه احوال صوفیه خود نمی‌شوید كه اعتقاد ایشان غریب‌تر از اعتقادات ماست؟ زیرا كه به وحدت موجود قائلند و وجود الهی را ساری در جمیع اشیا می‌دانند. چنانچه شیخ شبستری كه از اكابر صوفیه است گفته است:
وجود اندر كمال خویش ساریست‌تعیّنها امور اعتباریست
امور اعتباری نیست موجودعدد بسیار و یك چیز است معدود «1» كمترین چون دیدم كه این بحث نصارا وارد و این صوفیه در فرقه اثنا عشریه شیاطین ماردند، بر خود لازم ساختم كه شمّه‌ای از احوال این صوفیه كه در همه چیز با نصارا موافقند، در این رساله به تحریر در آورم كه شیعیان خصوصا عوام الناس كه به زهد و تقوای ظاهری ریایی ایشان فریفته نگشته به شال پوشی و ریاضت كشی این جماعت به ولایت و پیری ایشان اعتقاد بهم نرسانند و خود را از داخل نصارا حساب شدن، محفوظ دارند. و الله المستعان.
*** پس بدان ای عزیز كه از تتبع كتب نصارا و اقوال پیران و اوضاع و اطوار مذهب ایشان بر فقیر چنین ظاهر گشته كه این مذهب تصوف از قدیم به نصارا تعلق دارد و حالا بالفعل در میان ایشان مستمر است، چرا كه نصارا اتحاد پادریان خود را با روح القدس كه او را تشخّصی از تشخّصات الهی می‌دانند، مستند به ریاضت و كسب می‌دارند و صوفیه حال نیز به این اعتقاد دارند كه بعد از آن كه كسی به راهنمایی پیر كامل، طریق سلوك را مسلوك گردانید، با ذات الهی متحد می‌شوند و جمیع تكلیفات از او ساقط می‌گردد و مثلی كه نصارا در باب اعتقاد خود می‌گویند با امثال این نصارا (یعنی صوفیه) موافق و عذر خواهی نصارا كه در برابر سؤال از كیفیت وحدت ثلاثه خود بر زبان جاری می‌سازند، با عذر صوفیه در باب وحدت موجود و واصل شدن به بحر وجود كمال تطابق دارد.
زیرا كه نصارا بعد از آن كه ملزم شدند و كیفیت ثلاثه بودن خدا را تقریر نمی‌توانند كرد،
______________________________
(1). گلشن راز، ص 24 (چاپ شده در انتهای مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن، از شیخ محمد لاهیجی)
ص: 661
جواب می‌گویند كه، از پیران خود یاد داریم، می‌باید داخل این دین شد و ریاضت‌ها و تعب‌ها كشید تا آن كه حقیقت این دین را توان فهمید بعینه. و این همان جوابی است كه نصارای این امت، یعنی صوفیه، در برابر این سؤال، از كیفیت وحدت موجود كه به آن قائلند می‌گویند كه این سرّی است رسیدنی نه گفتنی، به بیان در نمی‌آید و سفارشی كه طوماس نصارا به ایشان كرده در باب ثلاثه، ارشاد نموده است كه به مخالف مذهب خود سرّ ثلاثه را نگویند، مثل همان سفارش و ارشادی است كه پیران صوفیه به مریدان خود می‌كنند كه مبادا با ملّاها و منكرین وحدت موجود حرف بزنید؛ زیرا كه وحدت موجود به عقل در نمی‌آید.
می‌دانند كه تا حرف زدند، نمی‌شود كه كفر نگویند. لهذا می‌گویند كه این سرّ، حكم خون دارد در بدن كه تا در بدن است پاك است، اما همین كه از بدن بیرون آمد، نجس می‌باشد؛ پس با وجود خویشی این صوفیه با نصارا، چنانچه دو كلمه در بیان اعتقاد و فساد رأی صوفیه گوشزد اهل توحید و ایمان گرداند، ممكن است كه سبب آگاهی عوام الناس گشته، هم چنانچه امید هست كه عوام الناس نصارا بعد از مطالعه آن كتاب كه بر بطلان مذهب نصارا قلمی شده، به فكر افتاده هدایت یابند، نیز امیدوار است كه این رساله سبب آگاهی عوام مسلمانان شده، از فریب این طایفه صوفیه غافل نباشند. زیرا كه با وجود این كه امروز به سبب دیوار رزین اسلام كه میان ما و نصارا فاصله است، توهم مردم فریبی ایشان كمتر می‌رود، اما این طایفه صوفیه كه اسم مسلمانی بر سر دارند و به ما نزدیكترند، مردم فریبی ایشان زیاده از نصارا تأثیر می‌كند؛ شاید كه بعد از اطلاع مردم بر این رساله، من بعد در دام صوفیه نیفتند و جماعتی كه هنوز فریب ایشان را نخورده‌اند، اما هنوز در ظلمات كفر ایشان چندان فرو نرفته‌اند و پرده سیاه دل، دلهای ایشان را نگرفته، به سبب این رساله با خبر شده، خود را از مكرهای این قوم نگاه دارند و از سرچشمه مذهب و طریقه ایشان كه نصارای قدیم است آگاه گردند كه من بعد عنان اعتقاد ایشان را نتوانند پیچید. و بدانند كه كمترین كه تازه داخل این دین شده‌ام، غرضی سوای خیر ایشان ندارم و از كتب نصارا كه دشمن اهل اسلامند و می‌خواهند كه همه گمراه شوند، بیان بطلان اعتقاد صوفیه را استخراج نموده‌ام و پای تعصّب و عنادی با این قوم در میانه ندارم. پس متفطّن شده، شیر مادر خود را كه در اسلام خورده‌اند و طریقه آباء و اجداد را به خاطر آورده، از فریب این گرگان كه در لباس میش در میان گله اسلام می‌گردند تا آن كه گوسفندان گله حضرت محمد مصطفی- صلی الله علیه و اله- و اهل بیت آن حضرت- صلوات الله علیهم- بربایند، خود را نگاه داشته بی‌شائبه تزلزل داخل امّت رسول خدا و شیعیان ائمه هدی شوند و از عذاب ابدی به سبب متابعت آن حضرات كه كشتی نجاتند فارغ گشته بعد از انتقال از این سرای فانی به خوشی زندگانی ابدی بهره‌مند گردند و ان شاء الله در این صورت كمترین به لطف
ص: 662
الهی امیدوار هستم كه بی‌مزد نخواهم بود.
پس بدان ای برادر دینی كه كالوپین‌ambrogio calepino )1440 -1510( كه صاحب كتاب لغت لاتین و یونانی و عبری است و كتاب او در نزد نصارا نهایت اعتبار دارد، در لغت «آس» كه به معنی صاد است، زیرا كه در حروف لاتین چون سین و صاد نیست، در جای دو حرف، آس استعمال می‌كنند، به تقریبی ذكر شمّه‌ای از احوال صوفیان قدیم می‌كند و می‌گوید كه: صوفی [بخوانید: سوفی] به زبان مردم آن زمان، اسم عالم و ما هر در هر فنی بوده، اما یكی از آن جمله از هفت عالم كه قبل از فیثاغورث در زمان یونان بهم رسیده بودند كه اسامی ایشان طالس‌thales و سولان‌sooln و قیلان‌chilon و بیتواس‌pittacus و بیاس‌bias و كلیبابلوس‌cleobulw و بیاندر بوده كه مذهب ایشان بعد از این معلوم خواهد شد، معنی اسم صوفی را در حكما استعمال كرد، و هر وقت كه لفظ صوفی به لغت آن زمان اطلاق می‌كردند، آن هفت نفر مراد بود و بعد از آن، آن هفت عالم را به این اسم موسوم می‌ساختند تا آن كه مردم بد مذهبی كه در برابر بتها اشعار می‌خواندند و وجد می‌كردند، مفهوم این اسم به اصطلاح مردم آن زمان نشان خود كردند. «1»
چنانچه حالا جماعتی از مسلمانان كه اكثر ایشان كاسب و بیچاره‌اند، به محض این كه پیران صوفیه خاطر نشان كرده‌اند كه انسان می‌تواند كه به مرتبه‌ای برسد كه حلقه بندگی از گردن او افتد و بلكه دیگران بندگی او باید بكنند، در مجامع صوفیه حاضر می‌شوند، از راه آن كه از كثرت مشاغل دنیای فانی به یاد گرفتن امور واجبی خود اقدام نمی‌توانند كرد، به امید وصول به مرتبه‌ای كه واجبات ساقط تواند شد، آن مجمع را مكان وصول و حلول
______________________________
(1). می‌دانیم كه ظاهرا كلمه صوفی در عربی با سوفی یا سوفسطائی در لاتین متفاوت است. در یونان، پس از دوره نخست رشد حكمت، قشری یافت شدند كه فلسفه جدیدی كه ویژگی عمده آن شكاكیت در نوع معارف انسانی بود، ایجاد كردند. آن‌ها با اعتقاد به نوعی نسبیت، حقیقت مطلق را انكار كرده و در جدل و مناظره مهارتی خاص به دست آوردند. در واقع سوفیسم نوعی فلسفه است همراه با شكاكیت و لذا مورد انكار شخصیت‌های برجسته فیلسوف بعدی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو كه در پی كسب معرفت مطلقند، قرار دارد. در دوره اینان، سوفیستها سخت مورد حمله و ملامت قرار گرفتند. اصطلاح سفسطه هم بر گرفته از همین نگرش است. كاپلستون به نقل از هگل نوشته است: «مخصوصا به واسطه مخالفت سقراط و افلاطون است كه سوفسطائیان چنان شهرت بدی یافتند كه این كلمه اكنون معمولا به این معنی است كه با استدلال باطل، حقیقی مردود یا مشكوك جلوه كند، یا چیز باطلی به كرسی اثبات بنشیند و قابل قبول نمایانده شود.» كاپلستون می‌افزاید: از سوی دیگر، نظریه نسبیت سوفسطائیان، تشویقی كه آنان از جدل و مناظره می‌كردند، نداشتن معیارهای ثابت، قبول مزد، و تمایلات موشكافانه بعضی از سوفیست‌های متأخر، تا اندازه زیادی نشان می‌دهد كه را كلمه «سوفسطائی» معنی ناپسندی به خود گرفته است. در نظر افلاطون آنان «دكاندارانی هستند با كالاهای معنوی». (تاریخ فلسفه یونان و روم، ص 104، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، تهران، 1368). این كه مؤلف خواسته است تا سوفیسم را با صوفیان متصل كند و از بدنامی آن‌ها در اینجا بهره برد، در اصل نادرست می‌نماید.
ص: 663
پنداشته، به خواندن اشعار مردم بدكردار چون مغربی «1» و شیخ عطار و غیره مشغول می‌گردند و گاهی به ذكر و گاهی به وجد و گاهی به سماع، سمع خود را از استماع ذكر مناقب و فضائل اهل بیت رسول خدا محروم می‌دارند. و همچنان كه آن مردم بد مذهب قدیم در برابر بتها وجد می‌كردند و شعر می‌خواندند، این جماعت نیز در برابر پسر خوشرویی كه در آن مجلس است، یا به هوای مطرب خوش نوایی به طرب می‌آیند و این قسم حركات را عبادت می‌دانند و در وقتی كه فیثاغورث در میان آمد، از برای امتیاز ما بین حكما و آن مردم بد مذهب، خود را فیلسوف نام كرد، یعنی علم دوست.
پس معلوم می‌گردد كه این طریقه غیر مرضیه صوفیه [كه] از زمان قدیم تهمت زده، به نحوی مخالف ادیان و ملل بوده كه حكمای یونان هم از سلوك طریقه ایشان عار می‌داشتند؛ حالا چه گوید كسی به این نصرانیان امّت پیغمبر آخر الزمان كه خود را از زمره شیعیان، به این اسم صوفی جدا كرده‌اند به غیر از آن كه به قربان نصارای ازمان قدیم بروند، هرچند می‌دانم كه در جهنم مرتبه عذاب این صوفیه از نصارای قدیم عظیم‌تر خواهد بود و با آن‌ها در یك طبقه نخواهند بود بلكه به سبب اعتقاد واصل شدنی كه دارند، وصول ایشان به دركات جحیم غیر وصول آن نصارا خواهد بود، چرا كه سبب گمراهی آن نصارا این است كه از پرتو نور محمدی- صلی الله علیه و اله- و تجلّی انوار محبت اهل بیت خود را محروم كرده، در ظلمت آباد كفر مخفی مانده‌اند و بدین علت رفته رفته دلهای ایشان قساوت بهم رسانیده و سیاه گشته، حكم كسی دارند كه در وقت احاطه لمعان نور آفتاب به جمیع دنیا، خود را در بیت الخلائی پنهان كرده، در به روی خود بسته باشند و با این حال، با كسی كه او را تكلیف به روشنی و مستفیض شدن از نور آفتاب می‌كند نزاع دارد و می‌گوید كه، خوشی و روشنی همین است كه من دارم نه آن كه تو نشان می‌دهی.
اما این نصرانیان حال، یعنی صوفیه، از آن نصارا بدترند؛ چرا كه چون لطف الهی شامل حال ایشان شده و در اسلام تولّد نموده‌اند و همین كه خود را موجود دانسته‌اند، دست در دامان اقوال حكما و پیران جاهل صوفیه زده، چشم از احادیث اهل بیت رسول خدا پوشیده داشته‌اند و راه روشنی تازه كه در هیچ حدیثی اشعاری به آن نیست، پیش گرفته‌اند، از قبیل رقصیدن و چرخ زدن و غنا كردن و عشقبازی نمودن و سایر رموزی كه در میان خود دارند، همه را عبادت می‌دانند. پس از راه حرامزادگی حكم كسی دارند كه دست از پستان مادر خود برداشته و چشم دل خود را بسته، به هر دو دست مادر خود را می‌زند و فریاد می‌كند كه تو مرا در ظلمت جوع نگاه داشته، از شیر سیر نمی‌كنی. بدین سبب به در خانه مادرهای
______________________________
(1). ابو عبد الله محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف تبریزی مشهور به محمد شیرین مغربی متوفای 810 دیوان وی به كوشش دكتر لئونرد لوئیزان در سال 1372 توسط دانشگاه تهران انتشار یافته است.
ص: 664
دیگران رفته و گدایی كرده، خود را از شیر ایشان سیر می‌كنیم و مادر استغاثه می‌كند كه، ای فرزند چرا چشم خود را بسته دست از پستان من برداشته‌ای و مرا آزار می‌كنی؛ چشم خود بازكن و پستان مرا به دست گیر تا این لذت‌ها كه در شیر من می‌باشد بیابی. هرگز دیده كسی دست از مرغ بریان برداشته به خوردن گوشت سگ مرده مشغول شود؟ اما هر چند مادر سعی می‌كند كه شاید این فرزند را به حیات ابدی زنده دارد، او جواب می‌گوید: من زنده‌ام و احتیاج به زندگی تو ندارم.
در واقع این جماعت صوفیه همین حال دارند كه دست از طریقه و شیوه دینی كه از رسول خدا و ائمه هدی مانده است، برداشته‌اند و به دامن پیران جاهل چسبیده‌اند، از راه وحدت موجودی كه مطمح نظر پیران كامل ایشان است، خود را در سلك نصارا مندرج گردانیده‌اند؛ زیرا كه اطوار و اوضاع این طائفه مثل آن دست افشانی‌ها كه در حالت وجد و سماع دارند و آن از خود رفتن را كه در میان ایشان به وصول و ملاحظه انوار ذات خدا اشتهار دارد، هیچ مغایرتی با اطوار عبادت‌های نصارا كه در برابر بت‌ها در كلیساها می‌كنند ندارد و پیر و مریدی نصارا كه منشأ پیر و مریدی در میان صوفیه شده است و الا در هیچ كتب حدیثی وارد نشده است كه سوای ائمه هدی- صلوات الله علیهم- مرشد و راهنمای دیگر هست و به سوای متابعت علمای ابرار شیعه كه در هیچ امری از مضامین آیات قرآن و احادیث پیغمبر و ائمه هدی تجاوز ننمایند، متابعت دیگری می‌توان كرد.
پس در این زمان، اكثر مردم كاسب و عوام الناس و سایر شیعیان را چه ضرورت داعی شده است كه به هزار زحمت، دو سه دیناری از كسب خود بهم می‌رسانند و شبهایی در خانه خود مجمعی می‌سازند و جمعی از متصوّفه را كه هر كدام به مطلبی فاسد طالب مجامع چینی هستند، می‌طلبند و بعد از ذكر اوصاف مشایخ صوفیه كه از اقوال ایشان ظاهر می‌تواند شد كه دین و مذهب درستی نداشته‌اند، به خوانندگی و ذكر با غنا و های و هو و دست و پا افشانی كه سوای هضم آن طعام فائده‌ای بر آن مترتب نمی‌شود، مشغول می‌شوند.
در واقع مردمی كه سعی در گرمی هنگامه این جماعت صوفیه می‌كنند و این قسم مجالس می‌سازند، چه خیال كرده‌اند اگر چنانچه به خاطرشان می‌رسد كه پول صرف كردن در جمعیت اسباب این طائفه ثواب دارد، یعنی اگر پول خود را صرف عیال خود و صله رحم و جاهایی كه ائمه ما امر نموده‌اند بكنند، بهتر از این نیست كه جماعتی لا ابالی بی‌دین كه هر درویش شال پوشی را كه یك مسأله از واجبات خود نمی‌دانند ترجیح بر اعظم علما می‌دهند بطلبند و كاری كه بدعت و باعث ضلالت مردم عوام است رواج دهد؟
و اگر چنانچه صوفیه خاطر نشان ایشان كرده‌اند كه در میان این جماعت اولیا و مقربان
ص: 665
درگاه خدا می‌باشند و به این امید دست در دامن پیران صوفیه می‌زنند، این هم غلط است بلكه خیالی است كه شیطان در دلها می‌اندازد كه طریقه باطله ایشان را رونقی بدهد؛ چرا كه اولیاء الله شیعه اثنا عشری، جماعتی‌اند كه تحصیل معارف دینیه از طریق اهل البیت- علیهم السلام- نموده و متابعت آن حضرت را در اصول و فروع از جمله لوازم می‌دانند و به صیقل فكر و یاد خدا دل را صفا داده‌اند و با نفس امّاره جهاد كرده‌اند و بر نفس غالب آمده‌اند و به دست یاری توفیق خدا شیطان را مغلوب ساخته‌اند و به نور یقین دل خود را منوّر گردانیده و تسلیم امر الهی نموده‌اند و به قضای الهی راضی شده‌اند. ساكت شوند سكوت ایشان فكر باشد و تكلم ایشان ذكر باشد و ناطق شوند، نطق ایشان پند و موعظه باشد و نظر كنند، نظر ایشان عبرت باشد و دلهای ایشان از محبت خدا پر باشد. خدا را عبادت كنند از روی محبت نه از خوف جهنّم و طمع جنّت و با این حال از عقاب الهی بسیار ترسان باشند و به ثوابش امیدوار. چون شب در آید به خدا متوجه شوند و دل خود را به وی متوجه سازند و به خدا فرحناك باشند و از ذكرش لذّت ببرند و به مناجاتش تنعم كنند. صاحب حیا و شرم و آزرم‌اند و با سكینه و وقار باشند و از لهو و لعب اجتناب كنند و رقصیدن و چرخیدن و غنا كردن را قبیح دانند و از آن پرهیز نمایند. اولیاء الله از جمله صحابه سلمان فارسی و مقداد و ابوذر و حذیفه و جابر بن عبد الله انصاری بودند و از جمله اصحاب حضرت امیر المؤمنین- علیه السلام- مالك اشتر و میثم تمار و اویس قرنی و كمیل بن زیاد و صعصعة بن صوحان و زید بن صوحان بوده‌اند و از اصحاب سایر ائمه، جماعتی هستند كه اسامی شریف ایشان در كتب رجال مذكور است و نزد علمای شیعه معروفند و جماعتی از شیعه اثنا عشری كه بعد از زمان ائمه- علیهم السلام- به توفیق و تأیید باری تعالی صاحب مرتبه ولایت بوده‌اند، نزد علمای شیعه اثنا عشری مشهور و معروفند. پس اولیاء الله این جماعتند و كسانی كه در اعتقاد و اقوال و افعال ایشان باشند نه پیران جاهل صوفیه كه در اول مرتبه سلوك پا از دائره بندگی بیرون گذاشته أنا الله و أنا الحق می‌گویند و گمانشان این است كه الله تعالی به منزله دریاست و خلق به منزله موج دریا و از جمله اشعار ایشان در این باب این بیت است:
این جهان موج‌های این دریاست‌موج و دریا یكیست غیر كجاست ایشان گوساله پرستی و بت پرستی و آتش پرستی را بد ندانند بلكه همه را عین حق پرستی می‌دانند. محیی الدین اعرابی كه از بزرگان صوفیه است، در كتاب فصوص الحكم گفته كه سامری، گوساله ساخت و بنی اسرائیل را به گوساله پرستی مشغول نمود و حق تعالی مانع او نشد؛ زیرا كه خدا می‌خواست در همه صورت پرستیده شود. پس در كفر این و كفر كسی كه او را كافر نداند، شكی و ریبی نیست.
پس هرگاه این صوفیه چنین جماعتی باشند كه به اعتبار متابعت پیران خود و پیروی
ص: 666
رأی و اعتقاد ایشان خود را در زمره نصارا داخل نموده باشند، بهتر و واجب آن است كه هر كسی خود را از دام و دانه ایشان نگاه داشته، گمان خوبی درباره ایشان نكند و به توقع زنده كردن دل خود، داخل مجالس وجد و حال این طایفه مرده دل نشود، زیرا كه اگر در مذهب نصارا و صوفیه زندگی بهم می‌رسید، كمترین كه مدتی در میان ایشان بودم و به مرتبه پادری‌گری امتیاز داشتم، می‌بایست كه از برای تحصیل زندگی دل، ترك این طریقه ایشان نكرده داخل دین اسلام نشوم.
مطلب این است كه راه نجات در آن است كه شخص كمر متابعت احادیث اهل بیت را بر میان بسته، از جاده شرع شریف تجاوز نفرماید، نه این كه مثل صوفیه اعتقاد فاسده از تتبع كتب و اقوال حكمای یونان پیدا كرده، خود را در نزد مردم عوام الناس كامل به قلم بدهند. اما چون این صوفیه در وحدت موجودی كه اعتقاد دارند، به این حكمای یونان و اقوال ایشان مستند شده، اعتماد دارند، مجملی از احوال استادان ایشان را كه از كتب نصارا اطلاع بهم رسانیده‌ام تقریر می‌نمایم تا بدانند كه آن حكما و صوفیه سابق در مذهب با خودشان مغایرتی نداشته‌اند، بلكه این اعتقادات را برای صوفیه این زمان به یادگار گذاشته‌اند.
پس مخفی نماند كه یونان را به زبان لاتین گروك‌greece می‌گویند، و گروك چنانچه جرانیم در فهرست اسامی عبری كه در كتاب خود به جهت نصارا نوشته است به معنی فریب دهنده است و یونانی در میان بنی اسرائیل به فریب دهنده مشهور بوده‌اند. و چنین مستنبط می‌شود كه این زهر قاتل، یعنی طریقه حكما كه حالا در میان اهل اسلام شهرت دارد كه مردم به سبب طلب آن، آخر گمراه گشته، از حسرت بهشت و دین حق در روز قیامت پشیمانی دارند، همچنان در زمانی كه شریعت موسی- علی نبینا و علیه السلام- منسوخ نشده بوده است، كار حكمت و حكما همین بوده است كه از ایشان به فریب دهنده تعبیر می‌كرده‌اند.
پس بدان ای عزیز كه این جماعت، كه خود را در آن زمان از قبیل این صوفیه به اعتبار مذهب تصوف ممتاز می‌دانستند، جماعتی بودند كه همه اشیاء را خدا می‌دانستند، اما در میان خداها، مراتب شدت و ضعف قرار داده بودند، به این نحو كه هرگاه كسی كه به دنیا می‌آمد و كارهای عظیم از او سر می‌زد، در علمی یا صنعتی او را خدای قوی می‌گفتند و بعد از فوت او، او را خدای آن فن می‌دانستند، خواه زن بود و خواه مرد. و بعد از آن كه، اهل آن فن كه آن مرتبه مهارت را نداشتند، بتخانه می‌ساختند و صورت آن مرد یا زن را در بتخانه قرار می‌دادند و او را می‌پرستیدند و نذر و قربانی‌ها از برای او می‌كردند، به اعتقاد آن كه آن خدا حاجت‌های ایشان را روا می‌كند و چون شیاطین در جوف آن بتها داخل می‌شدند و با ایشان سخن می‌گفتند، اعتقاد ایشان به صاحب آن صورت زیاده می‌شد و اعتقاد ایشان آن
ص: 667
بود كه آن كسانی كه خدا می‌شدند از آن زنان كه در مرتبه الوهیت بهم رسانیده بودند در آن عالم به عقد خود در می‌آوردند و فرزندان از ایشان بهم می‌رسید و گاه می‌شد كه خدایان در سر زنان یا فرزندان خود یا در بالای حكومت با همدیگر جنگ می‌كردند و بر یكدیگر تسلط بهم می‌رسانیدند و غالب و مغلوب را به هر صورتی كه اراده می‌كرد، مصوّر می‌نمود و می‌گفتند این اشجار و احجار و حیوانات همه آن خدایانند كه خدایان دیگر ایشان را مسخ كرده‌اند.

[اساطیر یونان]

مصداق این مقال، نقلی است كه كالوپین صاحب كتاب لغت یونانی در لغت سطورنا كه اسم یكی از خدایان، بلكه از همه قدیم‌تر بوده می‌كند و می‌گوید كه، سطورنا از همه خدایان سابق‌تر بوده است و زن او ابیس نام داشت و از او پسری بهم رسانیده، او را جاویس نام كرد و این آن كسی است كه بعد از آن كه بزرگ شد، پدر خود را از خدایی آسمان بیرون كرد و خداوندی آسمان را خود تصرف نمود و چون اعتقاد ایشان این بود كه این جاویس از پدر خود پر زورتر و در تدبیر بهتر شد، او را چوپیتر [زئوس] می‌گفتند. و چون نسبت به مردم و پیروان خود مهربان‌تر شد، او را پدر نامیدند و این است آن چوپیتر كه رومیان قدیم او را پدر و خدای بزرگ می‌گفتند و او را دیو چوپیتر می‌نامیدند. اما تولد او این وضع بود كه ابیس مادر او را در جزیره‌ای كه او را كرت می‌گویند او را با خواهری در یك شكم وضع كرد و اسم خواهر او را جون كرد و چون چوپیتر بزرگ شد، خواهر خود را به عقد خود در آورد و از این است كه لفظ جون در نزد ایشان به معنی خواهر و زوجه هر دو می‌آید، پس چون ابیس چوپیتر و جون را زایید، خواهر را برداشت و چوپیتر را در آن جزیره گذاشت، از ترس آن كه سطورنا پدرش مبادا او را بخورد، چنانچه پسران دیگر را خورده بود. این قصه چنان است كه سطورنا برادری داشت تیّتن نام كه او را در خدایی آسمان و زمین با خود شریك كرده بود و چون او را بسیار دوست می‌داشت شرط كرده بود كه هر فرزند نرینه كه از او بهم رسد بخورد كه مبادا با او در سر خدایی دعوا كند. اما چون ابیس حیله كرده بود، چوپیتر را در آن جزیره گذاشت و سطورنا از آن خبردار نبود.
جماعت كرتیس ساكنان آن جزیره چوپیتر را برداشته بزرگ كرده و چون به حد بلوغ رسید و دریافت كه سطورنا پدر او می‌خواسته او را بكشد و بخورد، با دو برادر خود حصّه نمود به این نحو كه به تیتان برادر میانی، خداوندی دریاها را داد و به لوطان برادر كوچك خداوندی جهنم را بخشید و خودش خداوندی زمین و آسمان را اختیار كرد و خواهر خود و جون را از برای آن كه در خدایی بی‌رسد نماند، زن خود كرد و از او پسری بهم رسید كه
ص: 668
او را دو القنا نام كرد و همچنین فرزندان چوپیتر و آن برادران دیگر، خدایان گفته می‌شدند. «1»
چنانچه گفتیم كه هر كس در هر فنی ماهر می‌شد، بعد از فوت، او را داخل خدایان كامل می‌شمردند و اعتقاد داشتند كه گاهی زنان دنیا، پسند ایشان می‌افتاد و با ایشان جماع می‌كردند و فرزندان بهم می‌رسانیدند و این فرزندان چون كه خدایی به ایشان منتقل می‌شد، این است كه عالم در فنی می‌شده‌اند، لذا هر ماهر در هر فنی را بعد از فوت، خدای كامل می‌دانستند و سیسرو كه یكی از بزرگان صوفیه یونان است، نقل می‌كند كه، جماعتی گمراه شده، چوپیتر خدای بزرگ را سه می‌دانسته‌اند كه به یك اسم چوپیتر نامیده می‌شده‌اند و به خدایان دیگر این اعتقاد نداشته خود را تیالجی‌theologue می‌نامیدند، یعنی سه پرست.
وسیسرو این را به عنوان شكوه و سرزنش بر آن جماعت نقل می‌كند و این همان شكوه‌ایست كه صوفیان اسلام قائلین به وحدت موجود از نصارا كه به سه خدا قائلند می‌كنند، یعنی كه چرا در زیر اسم یك خدا، سه خدا مندرج می‌نامند؛ مثل آن جماعت كه در زیر اسم چوپیتر سه خدا می‌دانسته‌اند و می‌پرستیده‌اند و چرا بخل می‌ورزند و به خدای دیگران قائل نیستند و همچنان كه در آن زمان، هر كس چوپیتر را سه خدا می‌دانست و چون سه پرست بود او را تیالج می‌گفتند، امروز نیز در میان نصارا مشهور است كه هر كس به ثلاثه قائل است او را تیالج می‌نامند.
و مخفی نماناد كه هر یكی از پیران صوفیه می‌گوید كه، اگر نصارا در این سه خدا توقف نمی‌كردند، ما را با ایشان هیچ نزاعی نبود بلكه ایشان را خوب می‌دانستیم، اما توقف در سه خدا كردن صورت ندارد، بلكه می‌باید گفت كه همه چیز خداست، اما به تفاوت خداوندی، به این نحو كه در بعضی خدایی شدیدتر و در بعضی ضعیف‌تر می‌باشد و این است كه آن خدایی كه خداوندی در او قوی‌تر است تسلط زیادی بهم می‌رساند، مثل پادشاهان و ارباب استیلاء و امثال اینها. و اگر نه قبل از آمدن به دنیا همه یك خدا بوده‌اند و در بازگشت نیز
______________________________
(1). افسانه‌های یونانی متفاوت نقل شده است. افسانه‌ای كه مؤلف در متن آورده و مربوط به زئوس یا چوپیتر، معروف‌ترین و بزرگترین خدای یونان است، در منابع به تفصیل و البته با اختلافاتی آمده است.
اورانوس خدای آسمان به دست فرزندش كرونوس (سطورنای مؤلف بالا) خدای زمین با داس قطعه قطعه می‌شود و در همان حال به او می‌گوید كه به دست پسرانش زندانی خواهد شد. او برای رهایی از این خطر، هر فرزندی كه از او متولد می‌شود، او را می‌خورد. رئا همسر كرودس كه شاهد خورده شدن فرزندان است، آخرین فرزند خود زئوس را به جزیره كرت واقع در دریای مدیترانه می‌برد. پس از بلوغ، گیاه سحر آمیزی را به خورد پدر داد و او همه فرزندان را كه هنوز در شكمش زنده بودن بیرون ریخت.
پس از آن كرونوس زندانی شد. زئوس و برادران خدایی را میان خویش قسمت كردند. زئوس خدای آسمان، پوسیدون خدایی دریاها و هایدس به قلمرو مردگان و اعماق زمین دست یافت. در ادامه اشاره شده است كه زئوس با مایا ازدواج كرد و فرزند هرمس بود. نگاه كنید: اساطیر یونان، (راجر لنسلین گرین، ترجمه عباس آقاجانی، تهران، سروش، 1366)، صص 32- 34
ص: 669
همه یك خدا می‌شوند، همچنان كه دریا وقتی كه آرمیده است و طوفانی نیست، همه یك دریاست و همین كه طوفان آمد و به تلاطم در می‌آید، موجهای بی‌شمار در او بهم می‌رسد.
بعضی بزرگ و بعضی كوچك و با هم اختلاف دارند، اما وقتی طوفان ایستاد و تلاطم بر طرف شد، همه موجهای مختلف كه دیده می‌شدند به همان دریا برگشته یكی می‌شوند.
این بعینه همان مثلی است كه حالا جماعت صوفیه این امت، جاهلان را به آن فریب می‌دهند اما با مثل نصارا كه در باب ثلاثه می‌آورند نیز مشابهت تمام دارد، چرا كه نصارا در باب اثبات ثلاثه، مثل می‌آورند كه ثلاثه مثل پارچه‌ای است كه او را سه تا كرده باشی. وقتی كه او را با آن تاه ملاحظه كنی سه پارچه می‌نماید، اما چون از هم واشد آن سه تاه، به یك پارچه برمی‌گردد. و از قبیل شمع روشن است كه در او موم و پنبه و آتش می‌باشد كه سه چیز است، اما یك شمع است. همچنین خدا سه تشخّص دارد، تشخص پدری و پسری و روح القدسی. اما همه یك ذات است.
و چون مثل آن صوفیان و صوفیان این امّت و نصارا هر سه یك نحو است، معلوم می‌گردد كه ایشان در اعتقاد با هم موافق و از یك راه به چاه گمراهی فرو رفته‌اند. و اگر چنانچه این صوفیان یا آن صوفیان قدیم، بپرسند كه موافق عقل كی می‌توان جسمانی را مثل از برای شناخت مجرّد آوردن و چون نتیجه درست حاصل می‌شود با وجود آن كه خودشان اتفاق دارند كه در میان مخلوقات ذات الهی مثلی و شبیهی ندارد و او را نمی‌توان دید و به كنه نمی‌توان شناخت، پس هر گاه ذات آن سبحانه و تعالی به كنه شناخته نتواند شد، این مثل پوچ و نامربوطها كه صوفیه می‌گویند هیچ صورتی ندارد و از برای همین او را اختراع كرده‌اند كه جاهلان بیچاره را فریب بدهند.
اما به اینجا كه می‌رسد همان جوابی كه نصارا در باب ثلاثه می‌گفتند، ایشان نیز چون با نصارا برادرند، همان جواب را می‌گویند كه این اعتقاد سرّی است كه تا او را كسی قبول نكند و ریاضت‌ها نكشد نمی‌تواند یافت. و اگر مبالغه در این باب كنی و بگویی كه چون من هنوز ریاضت نكشیده‌ام اگر آن سرّ را نیابم، می‌تواند بود، اما شما كه ریاضتها كشیده‌اید و به آن مرتبه كه ادعا می‌كنید واصل شده‌اید البته این سرّ را یافته خواهید بود، چه می‌شود كه او را به من خاطر نشان كنید. در اینجا كه گلوی ایشان گرفته شده، جواب می‌گویند كه، این سر مطلقا گفتنی نیست؛ باید به قلب قبول كرد نه در باب او سخن گفت. زیرا كه، همین كه در باب او سخن گفته شود، نمی‌شود كه كفر گفته نشود، كه هر كس بشنود لابد است كه این كس را لعن كند.
و اگر ایستادگی كرده با ایشان بگویی كه، خدای تعالی زبان را خلق كرده از برای این كه دلیل ذهن باشد و انسان اظهار ما فی الضمیر خود را به آن تواند كرد و به غیر تواند فهمانید،
ص: 670
آن وقت چاره ندارند به غیر از آن كه اعتراف نمایند به گنگی، و كاشكی زبان نمی‌داشتند و این قسم نامربوطها را نمی‌گفتند.
اما بعد از آن كه دیگر جواب نمی‌توانند داد، چون حیوانات صامت می‌شوند و هر چند حرف بزنی و جواب طلب نمایی، هیچ نمی‌گویند و اگر آن شخص یكی از پیران ایشان است كه در مراتب كفر خود را بالاتر از دیگران می‌داند، میان خرقه صدایی خواهد كرد كه من واصل شده‌ام تو نمی‌فهمی. مرا به حال خود بگذار كه ذكر خفی می‌كنم. چون تو جاهلی، این سر را نمی‌فهمی؛ اما چون دید، تو به تنگ آمده‌ای لعن بر او كردی و رفتنی، همین كه میدان را خالی دید، خرقه را از خود دور كرده، كوچك ابدال خود را كه وجاهتی دارد و به اعتقاد خود از برای تقویت روح او را نگاه داشته است، می‌طلبد و به او می‌گوید كه، برو و در اطراف بقعه نظر كن كه مبادا كسی از این جاهلان باشد. و چون كوچك ابدال بر می‌گردد و پیر خود را خاطر جمع می‌كند، به او می‌گوید كه، بیار نان و حلوا یا مرغ بریان یا كباب را كه گفته بودم حاضر كنی تا بخوریم. كوچك ابدال در زیر زمین یا گنجینه را باز كرده، آن لقمه‌ها را برای پیر حاضر می‌كند و پیر نشسته از قرار واقع شكم را پر می‌كند و در نزدیك سیر شدن، كوچك ابدال را طلب می‌كند و می‌گوید كه، بنشین و بخور.
كوچك ابدال شروع می‌كند به خوردن. و چون می‌بیند كه پیر را با او سر شفقتی هست، از او پرسد كه، هر گاه شما مریدان خود را می‌فرمایید كه روزه بگیرند و ترك لذّات نفسانی بكنند، چرا شما موافق فرموده خود بجا نمی‌آید، خود از نعمتها می‌خورید و به من نیز می‌دهی؟ در جواب می‌گوید كه من واصل شده‌ام. ریاضتها از من ساقط گردیده، اما مریدان چون هنوز كامل نگشته‌اند و مرتبه وصول مرا بهم نرسانیده‌اند، بدین جهت ایشان را ریاضت باید كشید و من كه در برابر ایشان چیزی نمی‌خورم از قبیل تقیه است، اما چون تو نظر كرده منی، قابلیت به تو داده‌ام و تو را صاحب سرّ خود كرده‌ام و احتیاج به ریاضت نداری. به این تزاویر، پیر حیله‌گر كوچك ابدال را فدوی خود كرده آنچه مدعای اوست از او حاصل می‌كند.
و اگر گویند كه این اطوار پیران صوفیه از كجا بلد شده‌ای كه پنداری كه صد سال صوفی بوده‌ای؟ جواب آن است كه میان پادری‌گری و پیری تفاوتی نیست، زیرا كه همه از [یك] كاسه آب خورده‌اند و من كه خود مدتی پادری و پیر بوده‌ام مریدان داشتم، دقائق و رموزی كه پیران با مریدان هست، همه را می‌دانم. و غرض از اظهار این معنا، از برای آن است كه شاید از ترك كردن كمترین پادری‌گری را پیران صوفیه متنبّه گشته دست از جهل پیری بردارند و به واسطه اسلام جوان گردند. و چنانچه من حالا ردّ بر دین نصارا می‌نویسم و امیدوارم كه جماعتی كه در آن وقت مریدان من بودند ببینند و بخوانند و چون ببینند كه
ص: 671
من از دینی كه در آن پیشوا بودم بیزار گردیده حق را اختیار كرده‌ام، ایشان نیز پیرو من گشته تابع در حق شوند. و چنانچه من دست از پادری‌گری برداشته‌ام، پیران صوفیه نیز نگاه كنند و دست از پیر بودن كه عین جهل است برداشته رد بر آن بدعتهایی كه مریدان خود را تعلیم كرده‌اند بنویسند تا آن كه شاید مریدانی كه در آن بدعت كرده‌اند از آن بدعتها فسخ اعتقاد نمایند. و در این صورت ممكن است كه توبه پیران صورت قبولی بهم برساند. اما بعد از آن كه مریدان در بدعت مردند و بازگشتی ندارند، ظاهرش این كه توبه پیران سودی نخواهد داد، بلكه با خسران عظیم به عذاب ابدی گرفتار خواهند گرید.
اما در این زمان صوفیان هستند كه قطنی و دارائی می‌پوشند، چهار زرعی و شال ترمه می‌بندند، حاضریها و طعام‌هایی با تكلّف می‌خورند و خود را در طریق و لباس اهل حق به مردم می‌نمایند و می‌گویند، ما كوچك ابدال نگاه نمی‌داریم و خرقه را نمی‌پوشیم و ترك لذتها نكرده‌ایم، بلكه خوب می‌پوشیم و خوب می‌خوریم و كنیزان و زنان متعدده داریم.
چیزی كه هست، همین است كه اسم صوفی را خوش كرده‌ایم و قائل به وحدت موجودیم.
اما در بدی چیزهای دیگر حرفی نداریم. و منظور ایشان از این گفتگو این است كه به خاطرشان می‌رسد كه پیران صوفیه را به اعتبار خرقه و ترك نعمتهای الهی و نگاه داشتن كوچك ابدال مذمّت می‌كنیم و نمی‌دانند كه اصل همه مذمّت‌ها بر این وحدت موجود كه خود اقرار می‌كنند وارد می‌آید، لهذا از وحدت موجود ابا ندارند بلكه می‌گویند كه این وحدت موجود كه سعی در اعتقاد نمودن آن می‌كنیم، چنین نیست كه موافق عقل نباشد، بلكه از افلاطون و ارسطو كه حكیم بوده‌اند و میزان عقل را قرار داده‌اند ثابت می‌كنیم و گفتار ایشان را به عقل خود می‌سنجیم، می‌یابیم كه راست گفته‌اند و در صدق اقوال ایشان شكی نداریم.
اما جواب ایشان در آن جا كه گفتیم كه ذات الهی در میان مخلوقات مثلی و نظیری ندارد گفته شد. و اگر گویند كه مثل دارد و وحدت موجود را به مثل ثابت می‌كنیم، دست از كلمه وحده لا شریك له بردارند و به یكبارگی آنچه در زیر خرقه كفر پنهان دارند ظاهر سازند تا آن كه مردم ایشان را بشناسند و من بعد فریب نخورند. و اگر گویند مثل ندارد می‌گوییم:
پس از چه چیز ذات الهی را شناخته‌اند تا آن كه حكم كنند كه وجود در همه مخلوقات ساری است. و اگر گویند ما وجود او را می‌شناسیم، اما ذات او را نمی‌دانیم، جواب آن كه، این در صورتی می‌شود كه وجود الهی عارض ذات او باشد، اما همه كس اقرار به این دارد كه وجود الهی عارض ذات او نیست و زاید بر ذات نیست، پس علاج ندارند به غیر از آن كه بگویند كه، وجود الهی عین ذات اوست. بعد از این آنچه در ذات گفتیم در وجود نیز همان وارد می‌آید و لازم می‌آید كه هر گاه ذات الهی را نتوان شناخت، وجود او كه عین ذات
ص: 672
اوست باز نتوان شناخت. پس چون حكم می‌توان كرد كه وجود او عین مخلوقات است، زیرا كه از برای تفتیش این معنی، چون وجود الهی ذات اوست، لابد می‌باید كه آن ذات را بشناسد یا اقلا در آن فكر كنند.
شناختن ذات الهی محال و فكر كردن در او هلاكت است. چنانچه در كتاب كلینی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده كه «هر كس فكر در ذات خدای تعالی كند كه چگونه است، هلاك می‌شود». «1» و از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام منقول است كه می‌فرمودند: «هر كس كه در ذات خدا فكر كند، ملحد می‌شود و هر كس كه در نعمتهای پروردگاریش، نظر كنید در عظمت مخلوقاتش.» پس از تعلیم این پیشوایان دین معلوم شد آن سبحانه فكر كند، رونق می‌گردد.» «2» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است كه می‌فرمودند: «حذر كنید از فكر در ذات الهی. لیكن اگر خواهید كه نظر كنید در عظمت پروردگارش، نظر كنید در عظمت مخلوقاتش.» پس از تعلیم این پیشوایان دین معلوم شد كه نه تنها ادعای شناختن كنه ذات خدا كفر است، بلكه در ذات او فكر كردن هلاكت است.
پس چون می‌توانند این جماعتی كه به وحدت موجود اعتقاد دارند، هرگاه وجود الهی عین ذات باشد، به عقلی كه ندارند حكم كنند كه وجود او عین همه مخلوقات است یا مشترك لفظی است یا معنوی بدون آن كه در ذات مقدس فكر كنند.
اما می‌دانیم كه چون كار ایشان انكار احادیث نبوی و ائمه هدی- صلوات الله علیهم- است، در اینجا خواهند گفت كه ما كار به حدیث رسول و ائمه نداریم و همه این را می‌دانیم كه حكیمان و مقتدایان ما در فن حكمت مثل سقراط و افلاطون و ارسطو و سایر حكما، در كتب خود از برای ما چیزها نوشته‌اند و وحدت موجود و سایر مسائل عقلی را ثابت كرده‌اند، لهذا ما پیروی ایشان می‌كنیم. پس اگر سخنی از افلاطون و ارسطو در این باب داری و سند می‌سازی معقول است و الا قول حضرت امیر المؤمنین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق- علیهم السلام- حدیث است و حدیث سند نمی‌شود.
در این وقت به چنین جماعتی به غیر از آن كه بگوییم كه، شكم ایشان از شیطان پر شده، به این سخنان خود در دریای ضلالت غرق و به هلاكت رسیده‌اند، دیگر چه چیز می‌توان گفت. چرا كه دست از سفینه نجات كه عبارت از ولایت و متابعت اهل بیت رسول خداست برداشته‌اند و مستند به اقاویل واهیه جمعی كه هیچ گونه مذهب درستی اختیار نكرده‌اند شده‌اند و سوء متابعت حكما آن قدر در ایشان اثر كرده كه با وجود فرو رفتن در دریای گمراهی، چشم از دست‌گیری حاملان دریای هدایت پوشیده چنگ در رشته تار وزغی چند زده‌اند كه قطع نظر از كثافت و سستی، به نحوی به دست و پای ایشان پیچیده است كه به
______________________________
(1). كلینی، كافی، ج 3، ص 93
(2). نك: كلینی، همان، ج 8، ص 22
ص: 673
دست و پای خود شنا هم نمی‌توانند كرد كه از بحر گمراهی خود را به ساحل آگاهی بكشانند.
و اگر چه از نقل طریقه غیر مرضیه صوفیه و حكما كه قبل از این كردیم، معلوم است كه این طایفه چگونه جماعتی بوده‌اند و در ضمن نقل اقوال ایشان جواب آن‌ها داده شده است، اما در اینجا لازم است كه از برای اتمام حجّت صریحا فقره‌ای چند در باب این كه متابعت ارسطو و افلاطون به كار كسی نمی‌آید بلكه باعث بر آن می‌شود كه آدمی به گفتارهای پوچ ایشان از طریق مستقیم دین قویم منحرف شود به قلم تحریر در آوریم تا بر آن جماعت معلوم شود كه صرف عمر عزیز در معرفت حكمت ایشان محض نقصان و خسران است.
پس اولا شك در آن نیست كه این سقراط و متابعان او افلاطون و ارسطو در زمان اسكندر رومی بوده‌اند و در آن وقت از ابتدای آفرینش، قریب به پنج هزار سال گذشته بود.
و در این مدت دین حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهم السلام از جانب پروردگار بر بندگان فرستاده شده بود و در میان هر یكی از امت انبیای سابق، قطع نظر از انبیا و اوصیا كرده، علمای بسیار و مؤمنان بیشمار بوده‌اند كه با وجود آن كه نه حكمت سقراط و نه افلاطون و نه ارسطو در میان بود، عقل داشتند و خدا را می‌شناختند و به انكار كنندگان وجود صانع غالب می‌آمدند و ایشان ملزم می‌نمودند. پس معلوم می‌شود كه دینداری و خدا را چنان كه باید شناختن، محتاج به تعلیم سقراط و افلاطون و ارسطو نیست كه اگر محتاج باشد، لازم می‌آید كه خدای تعالی در مدت پنج هزار سال دین ناتمامی فرستاده است و دین ناتمام فرستادن و موقوف علیه آن را ذكر نكردن بر خدا روا نیست.
دوم آن كه در زمان حضرت رسول- صلی الله علیه و اله- و بعضی از ائمه معصومین- صلوات الله علیهم- این تعلیم حكمت در میان نبود، بلكه چنانچه ارباب تواریخ ذكر كرده‌اند، در زمان یكی از خلفای عباسی این صدای دین ربا در میان مسلمانان بلند شده است. به این نحو كه چون آن ملعون منظورش آن بود كه شغلی در میان مردم شایع گردد كه بدان مشغول شوند و دست از تتبع احادیث آل محمد- صلوات الله علیهم- بردارند تا آن كه مردم رفته رفته تردد و طلب علوم را از امام آن زمان موقوف دارند كه باعث رفع خوف از تزلزل بنیان حكومت باطل او گردد، لهذا كتب حكمت و تصانیف حكما را از فرنگ طلب نمود و بر ساعی در تدریس و تحصیل آن‌ها مرسوم و مقرری قرار داد تا آن كه در میان اسلام شایع گردید.
و نقل شده است كه در همان سال اول كه مردم به تعلیم و تعلم حكمت مشغول گشتند،
ص: 674
هفتاد نفر ملحد در همین یك شهر بغداد بهم رسید. همچنان كه حالا به نحوست حكمت در بلده اصفهان، چندین هزار ملحد بهم می‌رسند، اما به اعتبار غلبه و كثرت علمای دینی كه فقیه و تابع احادیث اهل بیتند، و از بیم تند باد غضب پادشاه اسلام الحمد لله و المنه غبار وجود ایشان پیش چشم كسی نمی‌تواند گرفت بلكه خفاش‌وار روزها در زاویه‌ها، زنّار كفر خود و الحاد را ظاهر ساخته، شیطان‌وار به آن زنار صید دلها می‌نمایند.

[از حیله‌های صوفیه]

و دستور صوفیه و سایر ملاحده این است كه در اول مرتبه كه كسی به ایشان برخورد، سخن از ترك دنیا و زهد و تقوی در میان می‌آورند و هر روز به سخن غریبی، این كس را معتقد طور خود می‌نمایند.
بعد از آن كه دیدند هر دو پای او در دام مریدی مقید گردید، پرده از روی مذهب باطل و اعتقاد فاسد خود برداشته، آهسته آهسته، الحاد را به او القا می‌نمایند و آن بیچاره، بعد از مدتی كه مجاور خدمت او بوده است و اقوال خوب از او شنیده و افعال شایسته از او دیده است و مرید شده است، به غیر از آن كه رطب و یابس او را قبول كرده و تابع او در گمراهی شود، راهی نخواهد داشت. پس اولی و انسب بلكه واجب آن است كه این كس از برای معاشرت و تفحص حال این طایفه، باز به حوالی ایشان برود و در هر جا كه صوفیه مذكور شوند، قطع نظر از آن كه آن مرد صوفی اعتقاد فاسدی دارد یا نه، به زبان و دل انكار او را داشته باشد، چرا كه امر به انكار صوفیه در اخبار اهل بیت وارد شده است و از آن خبر مفهوم می‌گردد كه همین كه شخصی خود را در زمره صوفیان مندرج بسازد و از آن ابایی نداشته باشد، باید كه شیعیان به دل و زبان منكر او بوده باشند، چرا كه به مقتضای «من تشبّه بقوم فهو منهم» «1» همین كه شخصی در چیزی خود را شبیه به صوفیه كرد، مذمّتی كه درباره صوفی هست، متوجه او خواهد شد.
و حدیثی كه دلالت بر انكار قاطبه صوفیه می‌كند، این است كه مروی است از احمد بن ابو نصر بزنطی و اسماعیل بن بزیع از حضرت امام رضا علیه السلام كه فرمود: «من ذكر عنده الصوفیة و لم ینكرهم بلسانه او قلبه، فلیس منا و من انكرهم فكأنما جاهد الكفّار بین یدی رسول الله.»، «2» یعنی هر كه ذكر كرده شود صوفیه نزد او و انكار نكند ایشان را به زبان، یا به دل، پس او نیست از شیعه ما و كسی كه انكار كند ایشان را، پس گویا به درستی كه جهاد كرده است با كفار در برابر رسول خدا صلی الله علیه و اله. پس بنا بر این هر گاه این جماعت
______________________________
(1). مجلسی، بحار، 11/ 174
(2). عاملی، شیخ حر، الاثنی عشریة فی الرد علی الصوفیة، ص 185
ص: 675
چنین مردمی باشند، چرا این كس باید كه عبث خود را داخل این قوم شمرده گرداند.
و این غریب است كه در این اوقات، مردم اعزّه و غیره هستند كه از راه تسویلات شیطان از اطوار متصوفه شكفته خاطر می‌شوند و هر چند كه در ظاهر به مردم نمی‌نمایند كه ما صوفی می‌باشیم، هر وقت كه می‌شنود كه متاع كاسد صوفیه نزدیك است كه رواج بهم رساند، ایشان دلال می‌شوند و هر زمان كه آوازه ذكر و های و هوی صوفیه برمی‌خیزد، اگر از ایشان بر آید مطرب می‌شوند. و اگر نه لا اقل طربناك می‌گردند. و به همین معنا كه در میان مردم به صوفی اشتهار ندارند از آن مذمّتی كه بر صوفی وارد می‌آید، خود را سالم می‌دانند.
اما نیافته‌اند كه هر گاه جمعی به امر نامشروعی اقدام داشته باشند و بدعتی را رواج و شهرت دهند، و فسقی را خواهند كه منتشر سازند، هر كس كه به فعل ایشان راضی باشد، در معصیت آن جماعت شریك و بلكه زیاده بر آن‌ها گناهكار خواهد بود. چنانچه امیر المؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب علیه السلام فرموده است كه «الراضی بفعل قوم كالدّاخل فیه معهم و علی كل داخل فی باطل اثمان، اثم العمل و اثم الرضاء به» «1» یعنی راضی به فعل طائفه‌ای، مثل آن است كه داخل در آن فعل است با آن قوم. و بر هر داخل در باطلی دو گناه است. یكی گناه عمل به آن باطل و دیگری گناه رضای به آن باطل.
پس بنا بر این كلام صدق نظام آن حضرت، بعضی از شیعیان كه در مجالس و محافل اظهار محبت و مودت به این طائفه صوفیه می‌كنند و كسی كه ایشان را ملعون و مردود می‌داند مذمّت می‌نمایند، بسیار بد می‌كنند، چرا كه به مضمون «انت مع من أحببت» دوستی و ولایتی كه بكار می‌آید، دوستی و ولایت اهل بیت عصمت است سلام الله علیهم. و تبرّی از دشمنان ایشان نه دوستی جماعت صوفیه قاطبة، خصوصا حلاجیه و امثال ایشان كه چه بدعتها در دین احداث كرده‌اند و می‌كنند، دشمن اهل بیتند، چرا كه این طائفه قائلند به این كه سالك چون كه به حقیقت رسد، شریعت و طریقت از او ساقط می‌شود و به این اعتقادند كه چون به آن مرتبه كه در میان خود قرار داده‌اند رسیدند، جمیع محرمات بر ایشان حلال می‌شود و همه واجبات از ایشان ساقط گردد و بت پرستی و پسر پرستی و سگ پرستی را بد نمی‌دانند. ملای روم و غیر او در مثنوی و غیره، این را از حلاجیه ذكر كرده‌اند و شیخ عطار حكایت زنّار بستن و بت پرستی كردن شیخ صنعان را كه از اكابر صوفیه است به نظم در آورده.
و علامه حلی كه از عمده علمای امامیه است، در بعضی از تصانیف خود ذكر كرده كه چون به حائر كربلا حاضر شد، مردمان نماز می‌گذاردند، ایشان دو نماز كردند. یكی از این
______________________________
(1). مجلسی، بحار 97/ 96 از نهج البلاغه
ص: 676
طائفه نشسته بود و نماز نگذارد. پرسیدم، این مرد چرا نماز نمی‌گذارد؟ گفتند: این مرد واصل شده و نماز حجاب است و بعد از آن مذمّت این طایفه می‌كند. یكی آن كه این جماعت ابلیس را مرشد و یار و دوست مددكار خود می‌دانند و تعظیم او را بجا می‌آورند با آن كه حق تعالی فرموده است: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا»، «1» یعنی شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن خود بگیرد.
احمد غزالی از اكابر حلاجیه است. از ابن ابی الحدید نقل شده كه او به بغداد آمد و تعصب ابلیس می‌كشید و او را رئیس الموحدین می‌گفت و بر سر منبر می‌گفت: من لم یتعلم التوحید من ابلیس فهو زندیق» «2» یعنی هر كس خداشناسی را از ابلیس نیاموخت، پس او زندیق است.
دیگر از قبایح مذهب این طائفه صوفیه، این است كه قائل به جبرند و افعال بد و نیك بنده را از خدا می‌دانند. صاحب گلشن (راز) گفته است:
هر آن كس را كه مذهب غیر جبر است‌نبی گفته كه او مانند گبر است و ملای روم صاحب این مذهب بوده است. چنانچه از مثنوی او معلوم می‌شود كه ابن ملجم را قاتل امیر المؤمنین نمی‌داند، بلكه قاتل او را خدا می‌داند. و از زبان امیر المؤمنین این دروغ گفته كه، یعنی آن حضرت به ابن ملجم می‌گفت:
هیچ بغضی نیست در جانم ز توز آن كه این را می‌نمی‌دانم ز تو
آلت حقی تو، فاعل دست حق‌چون زنم بر فاعل حق طعن و دق «3» پس هر گاه صوفیه از این قبیل جماعتی باشند، مشخص است كه دوستی با ایشان كردن مخالف شرع مبین است. پس حالا حكمت خوانان و تابعان اقوال حكمای یونان كه این مذهب تصوف از خوشه چینی خرمن ایشان حاصل شده است، خاطر نشان كنند كه اگر در حكمت افلاطون و ارسطو خیری می‌بود و دانستن حكمت بكار دینداری می‌آمد، از ابتدای بعثت حضرت خاتم الانبیاء تا آن روزی كه حكمت را از فرنگ آوردند، مؤمنان آن زمان، به چه چیز دین خود را تمام می‌كردند و به كدام علم كفار را ملزم می‌ساختند؟
______________________________
(1). فاطر، 6. علامه حلی در كتاب «كشف الحق و نهج الصدق» حكم به كفر صوفیانی كرده كه قائل به اتحاد خدا با مخلوقات هستند. وی می‌نویسد: البحث الخامس فی انه تعالی لا یتحد بغیره ... و خالف فی ذلك جماعة من الصوفیة من الجمهور، فحكموا بأنّه تعالی یتحد بابدان العارفین حتی تمادی بعضهم و قال انه تعالی نفس الوجود و كل موجود فهو الله تعالی و هذا عین الكفر و الالحاد. الحمد لله الذی فضّلنا باتّباع اهل البیت دون الاهواء المضلّة. نك: عاملی، شیخ حر، الاثنی عشریة فی الرد علی الصوفیة، ص 58
(2). ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 107. دنباله عبارت كه استدلال غزالی است این است: «امر أن یسجد لغیر سیده فأبی».
(3). مثنوی، چاپ نیكلسون، ص 190 (تهران، امیر كبیر)
ص: 677
و اگر بگویند كه در آن وقت چون حكمت نبود، دین هنوز كامل نشده بود و مؤمنان آن زمان، خدا را چنانچه باید نمی‌شناختند و كفار را ملزم نمی‌توانستند نمود، اعتراف به كفر خود كرده خواهند بود، چرا كه هیچ یك از فرقه شیعه، چه جای اثنا عشری، به این معنا قائل نیستند. پس باید كه، دست از پیروی دامهای اقاویل حكما كه آلت صیادی ایشان است بردارند و قائل شوند كه دینداری و خداشناسی همین است كه كسی موافق حدیث عمل نموده اوقات خود را صرف تتبع احادیث و یاد گرفتن احكام دین حضرت رسول و ائمه طاهرین كه در میان امت گذاشته‌اند نماید تا آن كه از شیطان فریب نخورده گمراه نشود.

[دوری طالبان علم از حدیث اهل بیت علیهم السلام]

اما می‌دانم كه این معنا را نیز قبول نخواهند كرد و به اعتبار اغراض فاسده و دنیوی، از طور خود كه دارند، محال است كه اعراض نمایند. چرا كه مكرر به این فقیر روی داده است كه با جماعتی از ایشان كه به اعتقاد چیز فهم بودند و سالها در مدارس اوقات عمر را صرف تحصیل علم كرده بودند و خود را از اهل علم می‌شمردند، در یك مجمع بوده‌ایم، با وجود این كه فقیر جدید الاسلام و هنوز اطلاع تامی بر احادیث بهم نرسانیده بودم، حدیثی در باب یكی از ضروریات دین از ایشان پرسیدم، نمی‌دانستند، بلكه فقیر به ایشان تعلیم می‌نمودم. و عذر می‌آورند كه بدتر از گناه بود، زیرا كه می‌گفتند كه ما حكمت خوانیم كه چند سال است كه مشغول كتب حكمت از شرح هدایه تا شفا و اشارات بوده‌ایم، دست ما خالی نشد كه حدیث بخوانیم.
در اینجا ملاحظه فرمایید، آنان كه مبلغ خطیری را كه به هزار زحمت بهم رسانیده‌اند از برای ثواب آخرت صرف كرده مدرسه می‌سازند، و وقف از برای او قرار می‌دهند كه علما پیدا شوند و شیعیان علی بن ابی طالب را به دین آن حضرت آگاه گردانند كه نیت ایشان چه چیز بوده و آخر به كدام علم مشغول گشته‌اند. فقیر نمی‌گویم مدرسه بنا كردن خوب نیست، این را می‌گویم كه اگر اهل علم حدیث و پیروان دین را در آن مدرسه بنشانند و بی‌دین چند كه غیر از افلاطون و ارسطو كسی دیگر را نمی‌شناسند، اخراج فرموده در آن مدرسه راه ندهند، حسنه این فعل زیاده بر حسنه اصل بنای مدرسه خواهد بود. و در واقع بسیار عجیب است كه كسی خواندن حكمت و تحصیل اقوال حكما را بر احادیث ائمه علیهم السلام و كتب شرایع فقهای عظام ترجیح داده مقدم بدارد.
نهایت بعضی از اینها كه هنوز در حكمت چندان فرو نرفته‌اند كه ملحد شوند، عذری در این باب می‌گویند، هر چند كه عذر لنگی است، چرا كه فقیر وقتی كه با یكی از این ملّاهای حكمت خوان گفتگو نمودم و خاطر نشان او كردم كه حكمت افلاطون و ارسطو بكار دین
ص: 678
و دینداری نمی‌آید، در جواب گفت كه، حالا در این زمان به قدر دانستن فن حكمت افلاطون و ارسطو، وظیفه به هر كس داده می‌شود و امثال من كه به تحصیل می‌آییم، بنا بر بی‌بضاعتی می‌خواهیم كه تحصیل علم باز تحصیل مدار گذران ما بشود و چون می‌بینیم كه بنای وظیفه گرفتن و دادن و ترقی در اصفهان به دانستن حكمت است، لهذا به همین حكمت افلاطون و ارسطو مشغول می‌گردیم و به فقه و احادیث نمی‌پردازیم. پس چه گویم كه در این زمان كه دست شیطان به وسیله این حكمت قوی و دست اسلام كوتاه است، امیدوارم كه خداوند به لطف عمیم خود، همه برادران دینی را بر جاده حق ثابت بدارد و آن جماعتی را كه از برای دفع عسرت و تحصیل وظیفه به حكمت خواندن مشغول می‌گردد، توسعه در رزق حلال ایشان كرامت فرماید كه تحصیل حكمت در نظر ایشان و قری نداشته باشد.

[اصل حكمت از فرنگ است]

دیگر شك در آن نیست كه در زمان سقراط و افلاطون تا این زمان علمایی كه در این فن حكمت آراسته و پیراسته‌اند، در میان نصارا خصوصا در فرنگ بهم می‌رسند كه در اسلام كسی را به مرتبه مهارت آن‌ها رسیدن مقدور نمی‌شود؛ چرا كه ایشان، قطع نظر از این كه اصل حكمت حكما را در دست دارند، به علت این كه سبب گمراهی ایشان همین حكمت است و به آن حفظ مذهب بد خود می‌نمایند، به نحوی به جد و سعی تمام به تحصیل آن مشغول می‌گردند كه دیگران را آن مرتبه سعی ممكن نیست؛ زیرا كه پادریان ایشان كه به این امر مشغول می‌گردند، می‌باید زن نكنند، از برای آن كه حواس ایشان به سبب متوجه شدن به فرزند و سایر عیال و تحصیل معاش متفرق نگردد و ایشان فرقه‌های بسیاری هستند. هر سلسله و فرقه پیری دارند كه او را پدر می‌نامند و او طریقی و دستوری از لباس برای ایشان قرار داده است و هر سلسله متلبس به لباس پیر خود می‌شوند و احكامی كه آن پیر در كتاب علی حده برای ایشان ترتیب داده است به عمل می‌آورند و هر سلسله كه به اعتبار لباس پیر و احكام او در سلسله دیگر ممتاز است و می‌باید كه ایشان همه در یك مدرسه باشند و در آن مدرسه پیری كه جانشین آن پیر بزرگست دارند كه اطاعت او را واجب می‌دانند و در همه باب از سخن او بیرون نمی‌روند و از آن خانه بی‌اذن او حركت به بیرون نمی‌كنند و اگر اذن حركت بدهد آن هم در ماهی یك بار است با رفیقی كه آن پیر مقرر كند و اگر صبح رفته‌اند پیش از ظهر باید برگردند و اگر بعد از ظهر رفته‌اند پیش از شام باید مراجعت كنند تا آن كه شب در خارج آن مدرسه نمانند. و در هر یكی از مكتب خانه‌های شیطان سه چهار مدرس است كه دویست سیصد نفر در هر یكی جمع می‌شوند و كار ایشان
ص: 679
همین است كه هر روز از طلوع صبح به درسگاه می‌روند و مشغول درس و بحث می‌شوند تا سه ساعت به ظهر مانده و بعد از آن از درسگاه بیرون می‌آیند به قدر یك ساعت هر كدام در اطاق علی حده كه دارند مشغول مطالعه می‌گردند و اگر چنین نكنند پادری كه پیر ایشان است، ایشان را تنبیه می‌كند. بعد از انقضای این ساعت زنگی بزرگی كه دارند می‌نوازند و همان لحظه همه یكباره موافق فوج زاغ سیاه از حجره‌های خود بیرون آمده در خانه‌ای بسیار طولانی و وسیع كه در هر طرف جاها دارد داخل می‌شوند و در آن مكان به ترتیب می‌نشینند و آن كسی كه در آن زمان درس حكمت می‌گوید بر بلای مسندی كه در خانه طولانی قرار داده‌اند می‌رود و دستور است كه در هر مدرسی استاد حكمی می‌نشیند و درس می‌گوید. بعد از آن كه استاد بر مسند قرار گرفت دو نفر از شاگردان خود را هر روزه تعیین می‌كند در پای منبر می‌نشاند.
بعد از ترتیب این وضع، یك نفر از استادان فن حكمت مسأله‌ای را كه می‌داند مشكل است مطرح می‌سازد و با یكی از این دو شاگرد در آن مسأله بحث می‌نماید و آن شاگرد كه به قدر قوت ادراك خود جواب می‌گوید اما چون استاد بالای منبر می‌بیند كه شاگرد نزدیك است كه ملزم شود، خود جواب آن مسأله را می‌گوید و بعد از آن استاد دیگر از آن استادان با آن شاگرد بحث می‌كند تا آن‌كه از استاد درمی‌ماند و بعد از آن مسأله دیگر در میان می‌اندازد و به دستور اول ابتدا به شاگرد كرده و بعد از آن با استاد در آن مسأله گفتگو می‌نماید تا نزدیك به ظهر آن زنگ دیگر باره نواخته می‌شود. همین كه صدای زنگ به گوش ایشان خورد همه از آن خانه به یك دفعه بیرون آمده به خانه دیگر كه برای سفره انداختن مقرّر است داخل می‌شوند و در آن جا هر كدام جای معینی دارند كه می‌نشینند و سه چهار نفر از پادریانی كه به اصطلاح صوفیه هنوز به مرتبه كمال نرسیده‌اند در میان ایستاده می‌گذارند و به خدمت قیام می‌دارند و از مطبخ خوردنی آورده و پیش ایشان می‌گذارند. متعارف است كه پنج رنگ خوردنی می‌آورند. همین كه یك قسم خورده شد قسمی دیگر پیش می‌آورند تا پنج قسم تمام شود. همین كه از خوردنی فارغ شدند پیر ایشان كه در مسند است زنگوله‌ای كه در پیش او گذاشته است می‌زند و همه برمی‌خیزند و در میان آن خانه بر پا ایستاده به طور نحس خود كه دارند فاتحه می‌خوانند و بیرون آمده هر یك به اطاق خود می‌روند و تا دو ساعت بعد از ظهر می‌خوابند.
اما همین كه وقت ساعتی كه در هر مدرسه دارند رسید، آن زنگ نواخته می‌شود، باز به درسگاه می‌روند و در آن جا نیم ساعت مشغول مطالعه می‌گردند تا استاد دیگر آمده و بالای منبر می‌رود و شروع به درس می‌كند به درس حكمتی غیر آن كه صبح گفته شده است و به درس خواندن مشغول می‌شوند تا دو ساعت به شام مانده كه صدای آن زنگ دیگر باره بر
ص: 680
می‌آید از منازل خود بیرون آمده به همان دستور در آن خانه طولانی جمع می‌گردند و بهمان نحو این استاد نیز بالای منبر رفته و دو شاگرد خود را پای منبر واداشته با ایشان در مسأله مشكلی بحث می‌كند تا شام شود و همین كه شام شود همه بیرون آمده در كلیسا جمع می‌شوند و در آن جا یك ساعت به های و هوی مشغول می‌گردند تا آن زنگ باز نواخته می‌شود به همان سفره‌خانه می‌روند و به ترتیب چاشت و ناهار، شام می‌خورند و بعد از فاتحه بیرون می‌آیند و در منزل دیگر به مشغول هستند به قدر یك ساعت كه آواز زنگ بر می‌آید و این صدای آخرین علامت وقت خوابیدن است. به این وضع در نهایت سعی هفت سال علی الاتصال درس حكمت می‌خوانند، نه فكر زن دارند و نه فرزند و نه عیال و نه وجه معاش و نه لباس، چرا كه همه ما یحتاج ایشان را سوای زنان در آن مكان مهیا كرده‌اند بدون آن كه ایشان زحمتی از آن داشته باشند و بعد از اتمام هفت سال از این مدرسه به مدرسه دیگر نقل می‌كنند از برای تحصیل علم دین خود و در آن مدرسه كه خالی شد شاگردان دیگر می‌آیند كه هرگز هیچ مدرسه خالی نمی‌ماند.
و در آن ولایت استادانی كه در فن حكمت درس می‌دهند مثل اینجاها نیست كه كتاب به دست بگیرند و بی‌كتاب نتوانند درس گفتن، بلكه دستور است كه آن دو نفر استاد را كه در آن مدرسه درس می‌گویند دو سال یا كمتر، پیش از تدریس او را خبر می‌كنند و او می‌آید و كتاب افلاطون و ارسطو و سایر كتاب‌های حكمت را نزد خود گذاشته و تصنیفی بكند و در هر مسأله قولی اختیار كرده او را به دلیل عقلی ثابت می‌كند و در آن هفت سال آن تصنیف خود را تعلیم شاگردان خود كند و ماه به ماه هر مسأله‌ای كه در هر روز تعلیم كرده و قولی در آن مسأله اختیار نموده به دست می‌آید در یك ورق كاغذ بنویسد و در مدرسه خود بچسباند تا این كه همه استادان از مدرس‌های دیگر كه این دستور را می‌دانند در یك روزی از ماه كه به واسطه این كار تعیین كرده‌اند آمده آن مسأله را كه او بیان كرده ببینند و در هر یك از آن مسأله‌ها كه خواهند با آن استاد كه بالای منبر برای همین كار نشسته بحث كنند و او باید همه را جواب بگوید و ملزم نشود.
غرض از این حكایت این است كه این حكما كه حالا در میان اهل اسلام خود را حكیم می‌دانند و به سبب سطری چند كه از شفا و غیره خوانده‌اند ایمان خود را به باد داده موجب مرض ایمان مسلمانان می‌شوند و می‌گویند كه ما با حدیث كار نداریم و ما ارباب عقلیم و احادیث نقلی چنین‌اند و ما باید موافق عقل چیزها را قبول كنیم بدانند و بفهمند كه اگر از حكمت افلاطون و ارسطو عقل را آن قوّت بهم می‌رسید كه بدون اعانت شرع مبین به تنهایی حق را می‌توانست بشناسد و ثابت كند، پس می‌بایست كه دین این فرنگان كه بنای آن بر حكمت حكماست و اصل حكمت نزد ایشان است بهترین و قایم‌ترین دینها باشد، اما
ص: 681
چون به خلاف این است، معلوم می‌گردد كه بدون متابعت شریعت، به نحوی عقل در هیچ امری مستقل نخواهد بود و اقوال حكما كه مجرد عقل جاهل و خیال است به كار دین و دینداری نمی‌آید اما این طائفه گمان می‌رود كه مضایقه نكرده اقرار كنند كه دین نصارا قوی است، چرا كه چنانچه قبل از این مذكور شد، مخالفتی كه با نصارا دارند در همین است كه می‌گویند كه نصارا در توقف بر ثلاثه بخل ورزیده‌اند، هر چند كه می‌بایست این ادعا را به نصارا نداشته باشند چرا كه چنانچه ایشان وحدت موجود را از حكما اخذ كرده‌اند و ایشان را در این اعتقاد پیشوار می‌دانند، نصارا نیز می‌گویند كه این ثلاثه از افلاطون و سایر حكما مانده است.
پس هر گاه این دو طائفه جاروب كش در خانه یك جماعتند، دیگر منازعه چه صورت دارد و می‌توان گفت كه كریمه وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ‌ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْ‌ءٍ «1» شامل حال ایشان تواند گردید، چرا كه در یهود بودن كسی كه وجود خدا را در همه اشیاء ساری داند و قائل باشد به این كه به ریاضت به مرتبه‌ای توان رسید كه لباس بندگی را از خود سلب و مرتبه ربوبیت حاصل توان كرد، شكی نیست، بلكه بدتر از یهودی است و منظور از تطویل خیر خواهی این جماعت است كه نظر به احوال فقیر نموده و عبرت بگیرند كه متوسل به نور ائمه معصومین علیهم السلام گردیده از اعتقادی كه به دین نصارا داشتم با وجود آن كه در آن دین متولد شده بودم و حكمت حكما به نحوی كه مذكور شد خوانده بودم، بیزاری جسته و حق را پیدا كرده، اختیار نمودم، ایشان نیز چنین كنند و الا اگر دست از اقول حكما و وحدت موجود بر نمی‌دارند و احادیث اهل بیت در نظر ایشان قدری ندارد، از برای ایشان بهتر است كه به مضمون كلّ شی‌ء یرجع الی أصله به فرنگ بروند، «2» زیرا كه در آن جا هر چند كه به جهنم می‌روند، اما چند روزی به سبب شرب خمور و ارتكاب و استماع نغمات، بی‌تقیه تعیشی می‌كنند. و فائده دیگر دارد كه ضرر ایشان به اسلام كمتر می‌رسد، زیرا كه اگر در میان اهل اسلام باشند، خود در دنیا به زحمتند و آخر به جهنم می‌روند و هم اهل اسلام از ایشان زحمتها می‌كشند، چرا كه گوسفندان گله اسلام را ربوده همراه خود به جهنم می‌برند.
اما چون ممكن است كه این جماعت از راه (رسیده) بگویند كه اگر تو عقل می‌داشتی و حكمت می‌دانستی، دست از این دین بر نمی‌داشتی و مردم را از پیروی عقل و حكمت منع نمی‌كردی، جواب گوییم: لعنت به كسی كه راه عقل یا حكمت را مذمّت كند، اما كدام عقل و
______________________________
(1). بقره، 113
(2). عین عبارات این چند صفحه در گزارش حكمت خوانی در اروپا در كتاب دیگر مؤلف با عنوان «هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوی، برگ 78 به بعد» آمده است.
ص: 682
كدام حكمت، نه آن عقل و حكمتی كه این جماعت می‌گویند بلكه حكمت و عقل آن است كه توفیق یافته و حكمتی را كه خدا و رسول قرار داده‌اند بشناسد و چون الحمد لله و المنه فقیر راه عقل و حكمت را یافته است، به این دو طایفه لازم است كه خاطر نشان كنم تا بدانند كه راه عقل آن است كه كسی توفیق یافته، پیروی حكمتی كه عبارت از احكام شرایع است نموده، فرق كند میانه حق كه تعلیم انبیاء و اوصیاء است، خصوصا حضرت رسول- صلی الله علیه و اله- و اوصیاء آن جناب كه خدای تعالی ایشان را برای هدایت مردم به دنیا فرستاده است و میانه باطل كه تعلیم حكمای یونان است؛ و اگر به تعلیم حكمت اشتغال نماید، منظورش از یاد گرفتن رد اقوال ایشان باشد، زیرا كه طریقه ایشان، راهی است كه هر كه گمراه شده است در او گمراه شده است و بداند كه فائده این عمر همین است كه كسی مشغول درس و بحث حدیث و شرع پیغمبر خود گردیده توشه از برای راه آخرت خود تحصیل كند، چرا كه حكمت واقعی احادیث است و متابعت احادیث راهی است كه به بهشت می‌رود و به آن فرق می‌شود میان شیعه و كافر.
و اگر این جماعت كه پیروان حكماءاند بگویند كه ما از برای رد كردن اقوال این جماعت، كتب ایشان را می‌خوانیم تا از طریقه ایشان با خبر باشیم، جواب می‌دهیم كه، بر تقدیری كه مقصود این باشد، باز لازم نكرده است كه كسی اوقات خود را منحصر در تتبع كتب حكما كند و چنین نیست كه خواندن كتب ایشان وجوبی یا استحبابی بهم برساند، چرا كه اگر منظور رد كردن است، همچنین كه رد مذاهب حكما باید كرد، رد مذاهب باطله دیگر كه در عالم است نیز خوب است، پس اگر مرض ندارند، چرا همین اطلاع بر این طریقه را به دست گرفته می‌خواهند كه رد آن نمایند، چرا مذاهب باطله دیگر را ابتدا به شروع در آن‌ها نمی‌كنند و مطلع نمی‌شوند و از برای رد مذهب حكما صرفه نكرده است كه این كس، آن قدر در گفتگوهای باطل ایشان بپیچد كه سر رشته طریق حق از دستش رود، بلكه از برای آن‌ها همین كافی است كه بداند كه ایشان در چه دین بوده‌اند و به كدام كتاب از پنج كتاب عمل كرده‌اند و به كدام پیغمبر از پیغمبران اولوالعزم ایمان آورده‌اند. و چون ثابت كنند كه به هیچ یك از پیغمبران ایمان نیاورده‌اند و هیچ یك از پنج كتاب را قبول نكرده‌اند ثابت می‌شود كه پیشوایان اهل جهنم‌اند. و هر كس كه به پیشوایان اهل جهنم بچسبد جزم است كه به بهشت نمی‌رود.
و اگر این معنی را انكار نمایند كه ایشان پیشوایان اهل جهنم بوده‌اند، بسم الله، نشان بدهند كه در كدام كتاب یا حدیث وارد شده است كه در روز قیامت، سوای علمهای انبیای اولوالعزم، علم سقراط و افلاطون بلند می‌گردد تا بگوییم كه ایشان در زیر علم آن‌ها قرار می‌گیرند و در سایه آن به بهشت می‌روند.
ص: 683
اما می‌دانم كه حكیم مذهبان بی‌شرم و حیا، در جواب خواهند گفت كه این كه شما می‌گویید، وقتی است كه سقراط و افلاطون یا ما كه متابعت ایشان می‌كنیم، به این قیامت كه در كتاب انبیا وارد شده قائل باشیم. جواب آن است كه این اول كفری است كه از همت پیروی كتب حكمای این جماعت اظهار می‌كنید كه هیچ كافر از اهل كتاب آن را نگفته است و به عقل ناقص خود، به گفتار پنج شش نفر چند كه به تعلیم شیطان سخن گفته‌اند از برای آن كه بنی آدم را گمراه كنند، متمسك گردیده انكار می‌كنند چیزی را كه صد و بیست و چهار هزار پیغمبر كه خدای تعالی فرستاده است و از آن خبر داده‌اند و رد می‌نماید كلام الهی را كه در همه كتب اشعار به وقوع قیامت كرده است. و اگر باور ندارند و به سخن ما اعتماد نكنند كه قیامت هست، بپرسند از كسانی كه كتب آسمانی را هر چند كه محرف باشد خوانده‌اند تا بر ایشان روشن گردد كه آنچه در باب روز قیامت پیغمبر آخر الزمان و اوصیای آن جناب خبر داده‌اند، همان است كه در كتب ایشان، خدای تعالی خبر داده است و بر ایشان معلوم شود كه آنچه ما گفتیم كه حكما به تعلیم شیطان سخن گفته‌اند تا آن كه بنی آدم را گمراه كنند، محض ادعا نیست و اگر آن كه كتاب كالوپین را مطالعه می‌كردند می‌دانستند كه این حكما چه نحو بوده‌اند، زیرا كه كالوپین كه كتاب لغت یونانی معتبر است و صاحب آن حكیم و نصرانی بود، در لغت اس، درباره سقراط كه استاد افلاطون و ارسطو بود، می‌گوید كه، سقراط آن كسی است پیش فیثاغورس حكیم، نزد شیطان تعلیم گرفته است و بعد از آن به خود افتاده، چون دانست به عقل خود اعتماد كردن پوچ است، كتاب حكمت نقلی را پیدا كرده و چون به درس آن مشغول شد، به شاگردان خود فرمود كه، هرچه از من بالاتر است هیچ كار به او نمی‌باید داشته باشید و شتافان حكیم (!) درباره سقراط نقل می‌كند كه، هرگز در باب ذوات اشیاء چه جای خالق بی‌همتا مباحثه نكرد از برای آن كه می‌گفت كه ادراك ذوات اشیاء از عقل انسان بلندتر است، یعنی آن‌ها را نمی‌توان یافت.
و بعد از آن به چند فقره، كالوپین نقل می‌كند كه سقراط دو زن داشت كه یكی از آن دو زن به سبب آن كه سقراط كریه المنظر بود، موافق طبع او نیفتاده بود. او را آزار می‌كرد.
روزی سقراط را كتك زده و از خانه بیرون كرده بود. باز صدای آن زن بلند بود. یكی از دوستان سقراط به او می‌گفت كه، زن چنینی را چرا از خانه بیرون نمی‌كنی؟ در جواب گفت كه، می‌خواهم در میانه خانه به بدخویی او عادت فرمایم كه چون بیرون می‌روم خفّتها كه به من می‌رسد گوارا باشد و در حوصله‌ام بگنجد. آن دوست گفت كه این بر جا، اما تا كی تاب تحمل شنیدن صدای او را داری؟ سقراط گفت كه، شنیده‌ام كه تو در خانه اردك نگاه می‌داری، با وجود آن كه همیشه فریاد می‌كنند. آن مرد گفت من اردك را برای تخم كردن نگاه داشته‌ام تا آن كه تخم بگذارند و اردك بچه‌ها بهم برسانند. سقراط گفت كه، من این زنها
ص: 684
را نیز از برای فرزند آوردن نگاه داشته‌ام. اتفاقا روزی آن زن از بالای بام با او خشونت كرده فریاد می‌زد و چون دید كه سقراط چیزی نمی‌گوید، كوزه آبی برداشته بر سر او ریخت.
سقراط گفت: از آن غرّش‌های تو دانستم كه بارش عظیمی در عقب او خواهد بود.
و بعد از این نقلها، كالوپین می‌گوید كه، سقراط خود اقرار می‌كرد كه من شیطانی دارم كه مرا از آینده‌ها خبر می‌دهد. پس این است آن كسی كه پیر و معلم افلاطون و ارسطو بود و جمعی كه خود را مسلمان و شیعه می‌دانند، اعتماد بر اقوال او زیاده بر گفته رسول خدا و ائمه هدی می‌نمایند. اما فردا كه پرده از كار بر خیزد، معلوم می‌گردد كه مذاهب این جماعت چه بوده است و كار ایشان به كجا خواهد كشید و تعجب از این است كه این جماعت چیزهایی را كه شیطان به سقراط تعلیم كرده است رد نمی‌كنند و شیطنتهای او را قبول دارند، اما سخن حقی كه سقراط گفته است هیچ ذكر نمی‌كنند و به خاطر نمی‌آورند، چرا كه سقراط بعد از آن كه به خود افتاده به شاگردان خود تعلیم كرده است كه به عقل خود به تنهایی خیال كردن پوچ است، پس اگر هم چنانچه سقراط از كتاب نقلی كه می‌باید یكی از كتب انبیای سلف باشد، به ضعف عقل خود اقرار كرد و بنا بر آنچه در آن یافته بود، دست از خیال كردن در ذوات اشیاء، خصوصا ذات الهی باز داشته بود و می‌گفت كه، هر چه از من بالاتر است كار به او نباید داشت، این جماعت نیز اگر چنگ به قرآن مجید می‌زد كه كتاب حكمت نقلی خدای تعالی است و او را از آنان كه در علم راسخند، تعلیم می‌گرفتند، حكیم واقعی می‌بودند و دست از خیال كردن در وجود خدا كه عین ذات آن سبحانه است برمی‌داشتند و مثل سقراط اقرار می‌كردند كه هرچه از او بالاتر است، می‌باید كه كار به او نداشته باشیم، از برای ایشان بهتر بود. در واقع هرگاه سقراط در جاهای دیگر پیر است، اگر مرضی ندارند، چرا در اینجا پیروی او نمی‌كنند؟ پس معلوم است كه این حكمای اسلام، مرضی دارند كه موعظه علاج ایشان نمی‌كند و راه عقل ایشان، راهی است كه آن شاء الله كه هیچ جاهل قدم در آن نگذارد.
الحمد لله و المنه كه راه عقل این كمینه امروز، آن راه نیست و حكمتی كه امروز می‌دانم نه آن حكمتی است كه افلاطون و ارسطو تعلیم داده‌اند. و اگرچه در آن حكمت گمراه كننده، عالم و استاد بودم، امروز به توفیق خدای تعالی از شاگردی علمای اخبار و احادیث ائمه اطهار علیهم السلام كلاه افتخار به آسمان می‌رسانم و حالا قریب دوازده سال است كه چون دانستم كه آن راهی كه از متابعت حكما به دست می‌آید، راه جهنم است و حكمت ایشان پلی است كه بر روی جهنم كشیده است كه هر كه قدم در آن می‌گذارد، نمی‌شود كه نلغزد و به جهنم فرو نرود، لهذا دست از آن راه برداشته حرف در او نزده‌ام و خوشم نمی‌آید كه لب را به گفتگوی اقوال ایشان بجنبانم. اما لا علاج می‌بینم كه این
ص: 685
حكمت، در این زمان خاری شده و در پای اسلام می‌خلد؛ لهذا به این چند كلمه اوقات مصروف گردید، زیرا كه از دولت این حكمت است كه هر روز گوسفند چند از گله اسلام به دام گرگ فریب شیطان می‌افتد و گاه یكی از این میان برمی‌خیزد و صوفی می‌شود و جمعی از جهال را از دائره متابعت شرع بیرون می‌كند و گاهی یكی دیگر می‌بینی كه به قدم عالم قائل می‌شود و یكی دیگر طبایع را قدیم می‌داند و افراد را حادث.
غرض كه هر روز از بركت این حكمت، حادثه‌ای به قواعد دین و شرع مبین می‌رسد و از همه حادثه‌ها، عظیم‌تر وجود نامسعود این صوفیه است كه در میان مسلمانان افتاده‌اند و خود را [مانند] رهبانان و پیران نصارا آراسته از برای آن كه جمعی از عوام الناس یا آن‌هایی كه [در] دلهاشان مرضی هست، در دائره مریدی خود در آورند، مدتی ریاضت را بر خود می‌بندند و بعد از آن كه جماعت بی‌بصیرت ظاهربین چند را به ظاهر خود معتقد نمودند، گاهی دم از ولایت و گاهی دم از نبوّت می‌زنند و مرتبه الوهیت را چون صریحا نمی‌توانند خاطر نشان مردم كرد، یعنی كه انسان را رسیدن به آن مرتبه ممكن است، لهذا بعد از آن كه از خواص اصحاب خود شخصی را معتمد و قابل آن سرّ می‌دانند، ظاهر می‌كنند.
مشهور است كه جمعی از ایشان را منصب می‌دهند و بیماران را شفا كرامت می‌كنند و آخر الامر خود را از طوق بندگی بیرون كرده مردم جاهل به كلمات دلفریبانه و اقاویل ملحدانه از راه می‌برند. چنانچه (از) یكی از ایشان مسموع گردید كه در محفلی اظهار می‌كرد كه ما از اولیائیم كه خدا فرموده است: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» «1» و مراد اظهار این معنا بوده كه دیگر خوفی و حزنی بر من نیست، یعنی از بندگی بیرون آمده‌ام و تكلیفی بر من باقی نمانده كه به سبب عدم اطاعت، خوف از عقاب داشته باشم؛ نهایت مردم به تأویلات پوچ این طایفه كه از راه تقیه عبارات پیران و مشایخان خود را [تأویل] می‌كنند، قناعت كرده خود را از دام و دانه ایشان محفوظ نمی‌دارند.
اما فقیر كه مدتی پادری بودم و بر مذاهب و طریقه نصارا كمال اطلاع دارم و تتبع زیادی كرده‌ام می‌دانم كه اقوال این طایفه صوفیه با اقوال نصارا موافق و اعتقادات ایشان با عقائد نصارا مطابق است. و هرگاه صوفیه حال، در مجالس و محافل پیوسته از ذكر اوصاف مشایخ خود دم می‌زده باشند، گاهی از منصور و گاهی از عطار و گاهی از ملای روم و غیره، اشعار و عبارات در باب این كه همه چیز خداست و غیری در میان نیست، بلكه همه كثرت‌ها امر اعتباری و در واقع یكی است كه هر روزه تنزّلی كرده جلوه به ظهور می‌رساند، پس اگر كسی ایشان را لعن نكند و از ملاقات بر رطوبت با ایشان اجتناب ننماید، فرقی میان
______________________________
(1). بقره، 62
ص: 686
اهل آن مجلس كه این جماعت در آن جا مذاكره اقوال پیران خود را می‌كنند و میان نصارا نخواهد بود. به اعتبار آن كه هم چنانچه صوفیه این مذهب باطل خود را از امثال این اقوال كه یكی از پیران ایشان گفته:
نیست غیری به میان، این چه حدوث و قدم است‌یك سر رشته وجود و سر دیگر عدم است و از قبیل گفته ملای روم كه:
چون كه بی رنگی اسیر رنگ شدموسی با موسی اسیر جنگ شد «1» و قول صاحب گلشن راز كه گفته است:
اگر مسلم بدانستی كه بت چیست‌بدانستی كه دین در بت پرستی است در نظر مردم جلوه می‌دهند، نصارا نیز این اعتقاد باطل خود را كه می‌گویند كه به توسط اتحاد ذات انسانی كه حضرت عیسی باشد، با ذوات خدای تعالی همه انسان خدا شد از قول پیران جاهل خود كه یكی از آن جمله ببلوس [پولس] ملعون است كه به ثبوت می‌رسانند.

[پولس و نظریه حلول خدا در وجود عیسی و ذات انسانی]

زیرا كه ببلوس بنا بر این اعتقادات كه در فصل سیم كتابتی كه برای طائفه‌ای از پیروان خود كه آن طائفه را تیماتاوم [تیموتاؤس] می‌گویند نوشته است، می‌گوید كه، همه شما فرزندان خدا هستید به ایمانی كه آورده‌اید به این كه عیسی خداست، زیرا كه هر كه از شما كه به این معنا ایمان آورده است و غسل بدل ختنه كرده است، عیسی خدا را در خود پوشانیده است و بدین سبب دیگر در میان خود فرق نمی‌توانید كرد كه بگویید كه ما یهودی و او یونانی یا من غلام و او آقا و یا من مرد و آن زن است، چرا كه همه شما یكی هستید در عیسی كه خداست و شما او را در خود پوشانیده‌اید.
و همچنین در فصل هشتم كتابتی كه به طائفه كورمنیتوس، نوشته است می‌گویند كه می‌پرسید از من كه، آیا آن چیزی را كه به بتها نذر كرده می‌شود بخورید یا نه، چرا كه آنچه من می‌دانم آن است كه در دنیا هیچ بت نیست و هیچ خدا نمی‌باشد مگر یك خدا و هر چند در زمین و آسمان كسانی هستند كه خدایان گفته می‌شوند، شك نیست كه خدایان و ارباب بسیارند، اما از برای من یك خدا پدر هست كه از او همه چیز است و ماها در اوییم و یك رب است كه عیسی است و خداست و ما به واسطه اوییم، اما این علم را همه كس ندارد و به جهت علم نداشتن است كه تا حال بعضی كه دل ایشان به وسواس بیمار است به آن نجس
______________________________
(1). در اصل: موسی با موسی در جنگ شد.
ص: 687
می‌شود. اما می‌باید بدانید كه خوردن سفارش ما را به خدا نمی‌كند و اگر بخوریم زیاد نخواهیم شد و اگر نخوریم، كم نخواهیم گشت.
پس تأمل كنند حالا صوفیان ناصاف اعتقاد در این عبارات ببلوس كه چه قدر فریبندگی دارد، و غلط اندازی او را ملاحظه كنند كه مذهب باطل او و صوفیه از او بیرون می‌آید. پس چرا شب و روز اوقات خود را به ذكر كمالات و فضائل ملای روم و سایر مشایخ صوفیه صرف می‌كنند و ایشان را به سبب نوشتن مثنوی‌ها و شعرها كه كفر را در لباس رنگین جلوه داده‌اند تعریف می‌كنند؟ حالا ملاحظه فرمایند این عبارت ببلوس را و كمال او را ببینند، زیرا كه هر چند كار مشایخ صوفیه این است كه كفر را در لباس ایمان به مردم بفروشند، اما به رنگینی ببلوس گمان ندارم كفرهای خود را جلوه داده باشند. پس خوب است كه من بعد، شاگردی پیر خود ببلوس را اختیار كنند و كشف و كرامات را به او نسبت دهند، چرا كه عبارت او كه با مذهب صوفیه موافق آمده است، گویا از جمله كرامات اوست كه از او به ظهور رسیده است. نمی‌بینند این كه در این عبارت بتها را نیز خدا دانسته است، چنانچه یكی از مشایخ صوفیه در شعر خود بتها را خدا دانسته، گفته است كه:
اگر مسلم بدانستی كه بت چیست‌بدانستی كه دین در بت پرستی است پس هر گاه معلوم شد كه ببلوس از رحمت مأیوس و صوفیه در اعتقاد و مذهب موافقند و بلكه صوفیه، مقلدان ببلوس و نصارااند، اولا بر نصارا لشكر ردّ و لعن روانه می‌كنیم، زیرا كه بعد از آن كه نصارا هدف تیر لعن شدند، از سكوت و الزام ایشان كه پیشوایان دین صوفیه‌اند، سكومت و الزام صوفیه نیز به عمل خواهد آمد و از خوف سنان لعن شیعیان، در تكیه‌ها، به بهانه ریاضت كشیدن مخفی گشته مهر سكوت بر دهان هرزه گوی خود خواهند نهاد.
پس مخفی نماند كه آنچه ذكر كردم كه نصارا اعتقاد دارند به این كه به توسط یكی شدن ذات انسان با ذات خدا، خدا انسان شد و از رحم مریم متولد گردید، از این عبارت ببلوس ثابت و معلوم می‌گردد و می‌گویند كه ذات الهی و ذات انسانی هر دو در یك عیسی به وجود خدا موجود شده است؛ لهذا می‌گویند كه به توسط عیسی همه كس خدا شد، چرا كه به توسط او ذات خدا و ذات انسان به یك وجود خدا از رحم مریم موجود شده‌اند و به دنیا آمده‌اند؛ پس همه ذوات انسانی كه با ذات انسان در مفهوم متحدند نیز خدا خواهند بود.
اما چون در رد اصل اول از اصول سبعه ایشان كه به انسانیت تعلق دارد، در كتاب هدایة الضالین مذكور گردیده است كه این اعتقادات ایشان باطل است و بر وجهی بیان بطلان مذاهب ایشان تحریر یافته كه دیگر شبهه بر كسی نمی‌ماند، در این رساله همین را لازم دانستیم كه رعایت ببلوس را كه اصل دین همه نصارا و صوفیه به او می‌رسد منظور داشته
ص: 688
عبارت او را بی‌حل و رد نگذاریم.
پس بدان ای عزیز كه ببلوس در این عبارت مراتبی چند ذكر كرده است كه نصارا و صوفیه به اعتبار همین كه قول ببلوس است، این عبارت او را از قبیل اوراد پیوسته می‌خوانند، چنانچه صوفیه این زمان دست از ادعیه و اورادی كه از طریق اهل بیت رسالت مأثور است برمی‌دارند، با وجود آن كه انشاء و املاء و كلام معصومند، آن قدر تأثیر در آن‌ها گمان ندارند، و اوراد و اذكاری كه جمعی از مشایخ ایشان احداث و انشاء كرده‌اند؛ مثل اوراد فتحیه و مانند آن، آن را اوراد خود می‌سازند و مؤثر می‌دانند.
اما نصارا كه این عبارت ببلوس را اوراد كرده‌اند، متوجه نمی‌شوند كه چه می‌خوانند و چه چیز از آن لازم می‌آید. پس آن جماعت كه ایشان نیز مثل نصارا اشعار مشایخ خود را ذكر جلی و خفی كرده‌اند، چون ببلوس رئیس ایشان است، التماس دارم كه گوش داده بشنوند كه آنچه ببلوس می‌گوید و آنچه به نصارا خاطر نشان می‌كنم حق است یا نه، تا آن كه معلوم ایشان شود كه بنده هر چه قدر می‌گویم، غرضی به غیر از اظهار حق نیست و بعد از آن اگر نصارا از دار تعصب بیرون نیایند، من بعد اگر ایشان را بدتر از نصارا بگویم، حاشائی در باب نصرانی بودن خود نكنند.
پس آن ببلوس پیر صوفیه می‌گوید كه، در دنیا هیچ بت نیست و می‌دانم كه هیچ خدا نیست مگر یك خدا. حالا پیچیدگی‌های این فقره عبارت او را به ناخن حل و بیان از هم بشكافیم تا نصارا و صوفیه مریدان او به كمال او نازش نكنند و بعد از آن به تتمه بپردازیم.
در اینجا ببلوس ناپاك از راه پرده پوشی بر كفر خود، دو چیز را با هم مخلوط كرده است كه هر كه اندك هوشی دارد، خواهد یافت كه هر دو به یك چیز باز خواهند گشت. یكی آن كه می‌گوید كه، در دنیا هیچ بت نیست. ببینیم از این قول چه چیز خواسته است. اگر به معنی ظاهر خود حمل شود، هر طفلی- چه جای ببلوس كه شیطان زمان خود بود، می‌داند كه دروغ است، زیرا كه بت پرستی در دنیا از اول زمان حضرت ادریس تا زمان ببلوس كه قریب به پنج هزار سال می‌شد بسیار بود و مرضی بود كه عارض اكثر مردم آن زمان شده بود. چنانچه در فصل چهل و چهارم كتاب شعیای پیغمبر، بنی اسرائیل را خدای تعالی نصیحت فرموده، اولا توصیف خود و بعد از آن از بت پرستی كه همه ساكنان دنیا در آن زمان به او مشغول بودند وصف فرموده گفت: منم كه اولم و منم كه آخرم و منم آن كسی كه نه ابتدا دارم و نه انتها. و به غیر از من خدایی نیست. اگر كسی هست كه به من شبیه باشد، صدا بزند و خود را ظاهر سازد. و نقل كند كه چه واقع شد از آن روز كه من مخلوقات پیش آفریدم. و آنچه از حالا تا آخر خواهد شد، پیش از وقوع به مردم نقل نماید و خدای تعالی بعد از این خطاب می‌كند شخصی را و می‌فرماید.
ص: 689
نصارا می‌گویند كه آن شخص حضرت یعقوب بود و قبل از زمان شعیا قریب به سه هزار سال از دنیا رحلت فرموده بود. من به ایشان ثابت كرده‌ام كه این خطاب را خدای تعالی به نور حضرت رسول- صلی الله علیه و اله- داشته است و جرانیم ناپاك كه در كتاب هدایة الضالین احوال او را بیان نموده‌ام، اسم آن حضرت را محو و نام یعقوب را نوشته و دلیل بر این مدعا مطابق گردیدن عبارت است بر بعثت آن جناب و اهل بیت او- علیهم السلام- چنانچه هر صاحب عقلی كه این عبارت را به نظر تأمل نگاه كند، معلوم او خواهد شد.
پس حق تعالی بعد از آنچه مذكور گردید، می‌فرماید كه، از حالا بشنو ای بنده من؛ یعنی محمد، و ای عبد الله كه من تو را انتخاب نموده‌ام، هر چه می‌فرماید پروردگار و آفریدگار تو و آن كسی كه از رحم مادر كمك خواهد نمود تو را، ای محمد! تو عادلترین بندگان منی كه تو را انتخاب نمودم. مترس، زیرا كه من آبها در بالای آن كسی كه تشنه لب لقب دارد، خواهم ریزانید و از برای خشك شده از تشنگی نهرها جاری خواهم ساخت و روح خود را بالای تو و اولاد تو فرو خواهم آورد و به ذرّیه تو رحمت خواهم نمود و در میان سبزه و چمن از قبیل درختان بید در كنار آب روان، شاخه‌ها به هر طرف خواهد كشید. و یكی خواهد گفت كه، من از صاحبم و دیگری به اسم محمد آواز خواهد داد و این به دست خود خواهد نوشت كه به آن صاحب و به نام عبد الله خود را موسوم خواهد ساخت و می‌فرماید این چیزها را پادشاه عبد الله و خلاص كننده آن صاحب جنود، به درستی كه من اولم و من آخرم و به غیر من نیست خداوندی. اگر كسی هست كه مثل من باشد، صدا زند و خود را بنماید و به ترتیب نقل كند آنچه شد از ابتدای آن زمان كه من مخلوقات اوّل خلق كرده‌ام و این‌ها كه بعد از این خواهد شد تا به آخر، پیش از وقوع بگوید. اما شما ای بندگان من! مترسید و مضطرب مشوید، زیرا كه من آن زمان تو را شنونده ساخته‌ام و این وقایع را بی‌شكی به تو اعلام نموده‌ام، شما گواهان منید.
حالا قبل از اتمام عبارت، ایرادی كه بر این عبارت وارد می‌آید مناسب است كه نقل كرده جواب گفته شود. اگر كسی به تعجب افتاده از تغییر اسلوب این عبارت، به خاطر برساند كه نامربوط است و بگوید كه چه معنا دارد كه هر لحظه خدای تعالی خطاب را تغییر دهد. گاهی شما خطاب كند، و گاهی تو می‌گوید و بعد از آن شما گواهان من هستید می‌گویند، بدانند كه بنده مدتی در این عبارت فكر كرده‌ام و هر چند اول نامربوط به نظر می‌آمد، اما بعد از آن كه درست تأمل نموده‌ام یافته‌ام كه هیچ نامربوطی در آن راه ندارد، بلكه عین مصلحت بود كه به این وضع بفرماید. پس برای اتمام حجت بر انكار كنندگان آن نور كه حق تعالی او را مخاطب ساخته است و آن كسانی كه اسم حضرت رسول- صلی الله علیه و اله- را محو و به جای او یعقوب نوشته است، چنین فرموده است، زیرا كه حضرت
ص: 690
یعقوب قطع نظر از آن كه گفتیم سه هزار سال قبل از [آن كه] شعیا این كتاب را بنویسد، به رحمت حق تعالی رفته بود، همین یك نفر بود، چون می‌شد كه گاهی به مفرد و گاهی به لفظ جمع خدای تعالی به او خطاب كند كه به غیر از این كه این عبارت هیچ گونه تعلقی به احوال حضرت یعقوب ندارد و اگر چنانچه صاحبان ادراك در آن تأمل كنند، می‌دانند كه تأویل نمودن نصارا آن شخص مخاطب را به حضرت یعقوب، محض عناد و حق را پنهان كردن است و اگر نه به احوال حضرت خاتم الانبیاء مناسبت دارد.
چنانچه فقیر مطابق كرده‌ام در آن زمان كه حق تعالی این عبارت را می‌فرمود، نور حضرت رسول و نور حضرت امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و یازده فرزند او همه یك نور بوده‌اند. بدین سبب از برای اتمام حجت بر انكار كنندگان به این وضع، به انوار آن حضرت مخاطبه می‌نماید كه گاه به اصل خطاب می‌كند و گاهی به همه و در آخر می‌فرماید كه، شما گواهان من هستید، می‌خواسته است كه اعلام كند كه خلقت نور حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و یازده فرزند ایشان- صلوات الله علیهم- مقدمند بر خلقت همه مخلوقات، و با او در آن زمان یك نور بوده‌اند، چنانچه در جای خود ثابت كرده‌ایم و در این عبارت خدای تعالی حجت را در این باب با نصارا تمام می‌كند.
و بعد از آن می‌فرماید كه، به غیر از من خدای صانعی هست كه من او را نشناخته باشم، به درستی كه همه سازنده بتها چیزی نیستند و بتهای ایشان و خوش آیندگیها كه در آن‌ها می‌باشد، هیچ كار ایشان نخواهد بود و بتها خودشان گواهان بر ایشان هستند به این كه چیزی نیستند، چرا نمی‌بینند و نطق ندارند تا آن كه شرمنده شوند آن‌ها كه ایشان را خدا دانسته می‌پرستند؛ كسی دیده كه قبول كند كه خدا را می‌توان ساخت كه ایشان شبیه خدا می‌سازند كه به هیچ كار نمی‌آید، اما بدانید كه همه پادشاهان ایشان شرمنده خواهند شد و درودگر و خود بتها در آن وقت، یعنی در روز قیامت، همه یكجا در یك وقت جمع خواهند شد و روزی كه همه جمع شوند شرمنده و خوفناك خواهند بود، زیرا كه آهنگر به معونت آتش و سوهان و مطرقه و زور و قوت دست خود بت را به شكل در می‌آرد، كسی كه گرسنه و تشنه می‌شود و از كار كردن مانده می‌گردد، چگونه خدا می‌تواند ساخت و همچنین درودگر و خرّاط درخت سدر یا چنار بریده و ریسمان انداخته از پا در می‌آورند و او را پاره پاره كرده آنچه بعد از تراشیدن می‌ماند، در چرخ انداخته مدوّر می‌سازد. بعد از آن به صورت مرد مثل انسان مقبول می‌سازد و در خانه خود نگاه می‌دارد و به این وضع از درختی كه خود نشانده و به آب باران بزرگ گردیده است، خدا برای خود می‌سازد و تتمه آن درخت را در آتشدان گذاشته نان و گوشت می‌پزد و قدری دیگر را آتش روشن كرده
ص: 691
خود را بدان گرم می‌كند و آن قدری از آن درخت را كه خدا گفته است در برابر او سجده می‌كند و استغاثه بدو نموده می‌گوید كه مرا نجات ده، زیرا كه تو خدای من هستی، پس چنین جماعتی ندانسته‌اند و نیافته‌اند، زیرا كه چشم ایشان دیدن را فراموش كرده است و دلهای ایشان دانستن را از خاطر بیرون نموده است، هیچ فكر نمی‌كنند به گفته‌های خود و نمی‌یابند و نمی‌شناسند و با خود نمی‌گویند كه ما نصف این درخت را به آتش سوزانیده‌ایم و در بالای زغال نصف دیگر او نان و گوشت برای خود پخته كرده‌ایم از تتمه آن، چرا باید كه بت بسازیم و در برابر پاره درخت كه آخر او خاكستر است، چرا به سجده بیفتیم، به درستی كه در دل چنین كسی كه چنین چیزی را سجده می‌كند علم نیست و خلاص نخواهد كرد روح خود را و نخواهد گفت كه آنچه من می‌كنم عبث و پوچ است.
پس به مضمون این عبارات از فرموده خدای تعالی نه تنها ثابت می‌شود كه بت پرستی بوده است و سبب است برای هلاكت هر كه به آن مشغول می‌شود، بلكه ثابت می‌شود كه بت هست و تفسیر می‌فرماید كه بت را چگونه می‌سازند و به چه وضع پرستیده می‌شود.
پس الحال به گفته كدام یك اعتماد كنیم؟ به شهادت خدا كه می‌فرماید كه بت هست و چگونه چیزی است و پرستش او باعث هلاكت است، یا به گفته ببلوس زندیق كه به عكس فرموده خدا گفته است كه بت در دنیا نمی‌باشد و چون خدا جلّ جلاله از آن بزرگتر است كه قول او را كسی اعتماد نكند، پس كلام او صدق و درست خواهد بود. و ببلوس ملعون كه گفته است كه بت در دنیا نمی‌باشد، اگر به ظاهر خود حمل شود دروغ گفته است، زیرا كه همچنان كه صوفیه ملا حده همه چیز را از بت و غیره خدا می‌دانند، ببلوس در این كه گفته است كه بت در دنیا نمی‌باشد، بنا بر این مذهب است كه، چون آن ملعون در این اعتقاد سر كرده نصارا و صوفیه است، اشاره به این كرده است كه چون همه چیز خداست، پس بت در دنیا نمی‌باشد بلكه بت هم خداست.
اما می‌دانیم كه نصارا در اینجا در مقام پرده پوشی در آمده، چنانچه صوفیه كفرهای مشایخ خود را تأویل می‌كنند، ایشان نیز عبارت ببلوس را به این نحو می‌سازند و می‌گویند كه، اگر چه او این را گفته است كه بت در دنیا نمی‌باشد، اما بعد از آن گفته كه هیچ خدا نیست مگر یك خدا. پس از گفتار او معلوم می‌شود كه از این عبارت چنین اراده كرده است، یعنی بتها كه در دنیا می‌باشند، چیزی نیستند و خدایی را نمی‌شایند، زیرا كه خدا یكی است و نیست خدا مگر یكی. می‌گوییم كه از گفتار ببلوس معلوم است كه این معنا را نخواسته و این عذر خواهی نصارا بهانه‌ای است برای فریب دادن بی‌عقلان به چند جهت:
اول آن كه ببلوس انكار می‌كند بودن بت را در دنیا و این انكار چنانچه از كتب ایشان ثابت كردیم كه خدا شهادت می‌دهد به این كه در دنیا بت هست دروغ است. پس هرگاه
ص: 692
شهادت به بودن بت داده باشد و ببلوس انكار بودن بت كرده باشد، انكار قول خدا كرده خواهد بود، پس از انكار او معلوم است كه آنچه بعد از آن می‌گوید، اقرارست به آن خدایی كه می‌گوید كه بت در دنیا هست، زیرا كه چون همه چیز را از بت و غیره خدا می‌دانست، این است كه می‌گوید كه در دنیا بت نمی‌باشد، بلكه همه چیز و بتها همه خداست و این معنا از آنچه می‌گوید كه در آسمان و زمین كسانی هستند كه خدا و ارباب گفته می‌شوند، بی‌شك خدایان و ارباب بسیارند و از این گفتار معلوم است كه به آن معنی كه نصارا می‌گویند، یعنی نیست مگر یك خدا، رد حرف خود كرده است. پس هر گاه ببلوس شك نداشته در این كه در آسمان و زمین بت و غیره كه به دروغ خدا گفته می‌شوند، مثل آن كه در آسمانها آفتاب و ماه و ستاره‌ها بسیار بوده‌اند و هستند كه آن‌ها را خدا می‌گفتند و در زمین صورتهای مختلفه و درختها و چیزهایی دیگر بودند كه طائفه بت پرستان یكی یا چند از آن‌ها را خدا می‌دانستند، زیرا كه خودش می‌گوید كه در آسمان و زمین خدایان بسیار می‌باشند و با وجود این بگوید كه نیست خدا مگر یكی، معلوم است كه آن معنای اعتقادی خود را می‌خواسته كه بیان كند، یعنی اینها كه خدایان گفته می‌شوند، یك خدا، نه هر كدام یك خدا، چنانچه می‌گوید كه خدا نیست مگر یك خدا و شك نیست كه در این كه خداها بسیارند. و قول او بعد از آن شاهد است بر آنچه گفتیم، زیرا كه بعد از آن می‌گوید كه برای من یك خدای پدر هست كه او از همه چیز بهم رسیده است و ماها همه در اوییم. پس بنا بر این، معلوم گردید كه ببلوس همان كه گفتیم اعتقادی اوست، اراده كرده است نه آنچه نصارا برای مردم فریبی تأویل می‌كنند.
و در این فقره مثل دریا و موج‌های او كه صوفیه می‌آورند و می‌گویند همه موجها از آن دریا و همه در دریا و آخر همه یك دریا می‌باشند بكار برده است و چون مذهب او این بود كه، همه چیز یك خداست، از یكی شدن ذات انسان با ذات خدا و از او مریم متولد شدن، خاطر نشان نصارا كرده بود كه همه انسان خداست، زیرا كه در مفهوم با آن انسان كه با ذات یك شد، شریكند. بعد از آن می‌خواست كه خاطر نشان كند، چگونه همه چیز خداست. این است كه بعد از آن می‌گوید كه، برای من نه تنها پدر خداست، اما یك عیسی خدا كه به واسطه او همه چیز و ماها همه اویم، یعنی به واسطه عیسی كه انسان خداست و هم خدایی است كه انسان است، همه چیز خداست، یعنی چون عیسی كه با خدا یكی است، انسان است و همه انسان به واسطه اتحاد در مفهوم با انسانی كه در عیسی است خدایند و چون انسان از عناصر اربعه مركب است، پس هر چیز كه از عناصر اربعه باشد، خدا خواهد بود.
این است اعتقاد پیشوای دین نصارا و صوفیه. این قدر هست كه صوفیه می‌توانند گفت كه ببلوس و نصارا بخیلی كردند و ما از ایشان در این اعتقاد بیش‌تر رفته‌ایم، چرا كه ایشان به
ص: 693
خدایی آن كسانی كه بعد از حضرت عیسی بوده‌اند و به هر چه از عناصر اربعه مركب است قائل بوده‌اند، اما ما از ازل تا ابد، هر چه هست، خواه از عناصر اربعه و غیره باشد، او را خدا می‌دانیم. مطلب آن كه، هر چند جستجوی كتب و مذاهب نصارا می‌كنم، معلوم نمی‌شود كه در جایی صوفیه از نصارا پای كم آورد باشند. «1» پس نصارا را هرگاه مذهب و پیشوا و مقتدا چنین كسی باشد، دیگر چرا می‌گویند كه ما امت حضرت عیسی و اهل كتابی كه آن حضرت از جانب خدا آورده است هستیم. و همچنین صوفیه را، هرگاه اعتقاد بدتر از نصارا باشد، چرا دعوی می‌كنند كه ما امّت پیغمبر آخر الزمان و شیعه علی بن ابی طالب و یازده فرزند اوییم.
اما چه چیز باعث است كه صوفیه نصارا را لعن می‌كنند و دوری از ایشان می‌جویند و نصارا صوفیه را كافر دانسته به ایشان لعن می‌كنند؟ پس با وجود آن كه، سر كرده این هر دو طایفه ببلوس باشد و صلح و برادری در میان ایشان قرار داده، پیشوای هر دو باشد، دیگر این دوری از یكدیگر و نزاع ایشان غرابت دارد. صوفیه هرگاه از نصارا دوری اختیار می‌كنند و می‌گویند ما مسلمانیم، انصاف بدهند كه آیا در قرآن مجید خدای تعالی در جایی فرموده است كه من با همه مخلوق خود یكی‌ام، یا مخلوقات من یكی‌اند، یا پیغمبر یا یكی از دوازده امام در حدیثی فرموده‌اند كه ماها و همه اشیاء با خدا یكی می‌باشیم، یا خدا با ما و همه اشیاء یكی است. و اگر رجمّا بالغیب، این دعوا را می‌كنند، پس بگویند كه كلمه لا اله الا اللّه كه خدا و پیغمبر و امامان ما ایمان را به گفتن آن قرار داده‌اند، چه معنی دارد و از سوره توحید كه خدا در قرآن مجید فرموده است كه قل هو الله احد چه فهمیده می‌شود؟
اما چون می‌دانم كه مشایخ صوفیه آن كلمه شهادت و هم این سوره را موافق مذهب خود تأویل نموده‌اند و می‌نمایند، كمترین این معنا را از ایشان می‌خواهم كه تحقیق كنم كه خدای تعالی فرموده است كه وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ «2» یعنی تأویل قرآن را نمی‌داند مگر خدا و آن‌هایی كه به علم آراسته‌اند و راسخند در آن، چه معنا دارد و آن كسانی كه آراسته‌اند به علم، چه كسانند؟ اگر می‌گویند ملای روم و حسن بصری و غیره مشایخ‌اند، پس چرا در میان شیعیان اهل بیت آخر الزمان در لباس تشیع راه می‌روند و مردم را فریب می‌دهند و می‌گویند كه ما شیعه اثنا عشری هستیم و هرگاه پیشوای ایشان مولانا و سایر ملاحده باشند كه از دوازده بیش‌ترند و می‌دانند كه اینها در ایران نبوده‌اند و در سایر دیارها توقف داشته‌اند و سنی بوده‌اند، پس به هند یا به روم یا به اوزبك رفته در آن جا از قرب مزارهای مشایخ فیض‌ها ببرند.
______________________________
(1). در اصل، بعد از این جمله این عبارت آمده است: شاگردان از استاد زیاد انسان را می‌توان گفت (!)
(2). آل عمران، 7
ص: 694
و اگر چنانچه ببلوس سر كرده ایشان است، توجه كرده جسدهای خود را در كفر آباد فرنگ بیندازند كه بعد از مردن به اتفاق یاران خود به جهنّم بروند. و اگر گویند كه، چنانچه در ایران فرنگی و سنّی می‌باشد، چه می‌شود كه ما هم در ایران از جمله اینها حساب شده، سكنا داشته باشیم، می‌گوییم كه، از بودن فرنگی و سنی در ایران ضرری به دین پیغمبر و ایمان شیعیان عاید نمی‌گردد، زیرا كه همه كس دین را می‌شناسند، هیچ شیعه فریب ایشان را نمی‌خورد. اما شما كه اسم تشیع به ناحق بر خود بسته‌اید، گرگهایید در لباس میش كه همیشه در فكر آن هستید كه گوسفندی از گله اسلام بربایید؛ لهذا چون شما در این لباس اذیت و ضرر می‌رسانید، این است كه كمترین سعی می‌كنم تا زنده‌ام، جهد خواهم كرد كه شما را به شیعیان اهل بیت بشناسانم تا آن كه آگاه باشند و از شما فریب نخورند.
اما چون با وجود بد مذهبی نصارا صوفیه را مردود می‌دانند، كمترین از راه غیرت دین این چند كلمه را به عنوان موعظه در این رساله به تحریر در آوردم كه برادران دینی نظر به احوال فقیر نموده، من بعد خود را از چاه فریب این حكما و صوفیان نگاه داشته به عبث خود را در دام ایشان نیندازند، چرا كه فقیر مدتی در دریای فكر و تتبع اقوال حكما غوطه خورده‌ام، دانستم كه شیطان به سبب این دام در دنیا چه كارها می‌كند و چه قدر كسانی را بدان مقید كرده به جهنم می‌فرستد. چنانچه در آن زمان كفر بنده به رشته‌های اقوال حكما به دام كشیده بود. حالا بحمد الله و المنة كه از آن دام جسته‌ام، خود را به حصار دین قویم محمدی- صلی الله علیه و اله- انداخته سعی می‌كنم كه شاید این دام را از پیش بندگان خدا بردارم. پس:
من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم‌تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال و اگر چون نصارا در تعصّب مانده، خواسته باشند كه به جهنم بروند، من كار خود را تمام كرده، عذر به درگاه الهی دارم و ثواب از حق تعالی طلب می‌نمایم و این خود معلوم است كه ما را بر دو طعن مذهب حكما و صوفیه حرجی لازم نمی‌آید و نقصانی نخواهیم كرد، چرا كه بر تقدیر صدق قول ایشان كه همه چیز خداست، اگر این اعتقاد را نداشته از دنیا برویم، بنا به رأی ایشان ما نیز قطره‌ای از آن دریا و خدایی برای خود خواهیم بود. و بنا بر آن كه خدا باشیم، كسی نمی‌تواند بر ما بگیرد كه چرا همه چیز را خدا ندانستی.
اما این احتمال هم می‌رود كه حرف ایشان بی‌صورت و طریقه و مذهب ما حق باشد.
بنا بر این حشو خواهد بود و پای حساب و میزان در میان خواهد آمد. پس این جماعت یا خود فكر بكنند كه در آن روز چون از عهده برمی‌آیند و كدام پیغمبر ایشان را شفاعت خواهد كرد.
دیگر آن كه به تواتر به ما رسیده است و معلوم است كه هیچ زمین سوای یونان و زمین
ص: 695
قوم لوط به غضب چنینی كه همه كس بداند و تا قیامت از آن بازگویند گرفتار نشده است.
پس در واقع، اگر این حكما مردم خوبی بودند یا بر اعتقاد صوفیه و حكما خدایان بودند، چرا زمین یونان خود را از سخط الهی به دعا و التماس یا به منع و تعدی نگاه نمی‌داشتند؟
پس معلوم است كه این قوم چون متكبران و گمراه كنندگان و به عقل خود مغرور بودند، به نحوی كه می‌گفتند پیغمبران بر ما مبعوث نشده‌اند، زیرا كه ما كاملیم و احتیاج به راهنمایی كسی نداریم. این است كه خدای تعالی ایشان را مستأصل و بر طرف نمود تا عبرة للناظرین گردد.
گویند در این طایفه خوبان هستندخوبش به بلای بد گرفتار شود امیدوارم كه خدای تعالی ظهور قائم آل محمد را- صلی الله علیه و اله- نزدیك گرداند كه هر كس به آنچه اختیار كرده است شادمان یا محزون شود. «1»
______________________________
(1). كاتب نوشته است: به امر و فرمان حضرت بندگان عالم كامل، حكیم ربانی و فقیه سبحانی، عمدة العلماء الاعلام و زبدة الفقهاء العظام، آقائی آقا شیخ مهدی رشتی تحریر شد. و انا العبد شیخ علی محمد شاهرودی.
ص: 697

15 تاریخ مسأله غنا در دوره صفوی‌

در آمد بحث‌

اجتهاد فقهی، تلاشی عالمانه جهت به دست آوردن احكام شرعی با اتكای بر كتاب، سنت، عقل و اجماع، در چهار چوب قواعد اصولی است. با این حال، شناخت بستر تاریخی یك مسأله فقهی یا كلامی، می‌تواند در فهم درست آن كمك شایسته‌ای بنماید. طبیعی است كه هر مسأله فقهی، در زمانی خاص پدید آمده و طی زمانی دراز، با توجه به تحولات مختلف تاریخی و موضوعی، دامنه فروعات آن وسعت یافته و همین شرایط تاریخی، سبب شده است تا گاه و بیگاه حكم آن مسأله تغییر كند. برای نمونه، حكم نماز جمعه، بر اساس آیه قرآنی مربوطه و احادیث و سیره عملی رسول خدا صلی الله علیه و آله كاملا مشخص بوده است؛ اما تغییراتی كه بعدها در شرایط سیاسی جامعه در ارتباط با امامت پدید آمده، سبب شده است تا حكم آن در معرض تغییر قرار گرفته و اسباب اختلاف نظر میان فقها شود.
شناخت ابعاد این تغییر، منوط به شناخت درست شرایط سیاسی و اجتماعی خاصی است كه با عنایت به آن‌ها، احادیث امامان علیهم السلام درباره حكم نماز جمعه صادر شده است.
همین رویّه، درباره مسأله غنا نیز صادق است؛ زیرا صدور احادیث مربوطه، اعم از تحریم یا تحلیل، در شرایط خاصی بوده است كه برای شناخت تعریف دقیق لغوی و اصطلاحی غنا و تعیین مصادیق آن، لازم است به آن شرایط توجه شود. نتیجه آن كه، به هر روی، دانش تاریخ، می‌تواند در این زمینه، كمك شایسته‌ای بنماید، بدون آن كه ادعای آن را داشته باشد كه تغییری در مبانی صدور احكام بدهد.
طبعا برای شناخت تاریخ مسأله، یكی از كارهای لازم آن است كه آنچه طی زمان، در باره آن مسأله گفته شده، گرد آوری شده و مورد بررسی قرار گیرد. بر این اساس، دوست ارجمند و دانشمند ما جناب استاد رضا مختاری، به همراه تنی چند از محققان و فضلا، مصمم شد تا رسائل و اقوال مربوط به غنا را در منابع شیعه و سنی، و بر اساس یك ترتیب تاریخی، مدوّن كند. حاصل این كار انتشار سه جلد كتاب با عنوان میراث فقهی (1) غنا
ص: 698
و موسیقی بود كه دو مجلد آن به همّت مدرسه ولی عصر- عجّل الله تعالی فرجه الشریف- و یك مجلّد آن توسط انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، در اختیار عموم گذاشته شده و دائرة المعارف جامعی از مباحثی است كه در این باره صورت گرفته است. وجود این منبع بسیار باارزش، سبب شد تا نویسنده این سطور، در این اندیشه افتد تا بر اساس آنچه در آن جا آمده، و آگاهی‌های پراكنده دیگر نوشتار زیر را درباره تاریخ بحث و گفتگوی فقها از غنا در دوره صفوی فراهم كند.

بحث از غنا در دوره صفوی‌

در كنار بحث‌های گسترده‌ای كه در دوره صفوی در باب نماز جمعه صورت گرفت، و در دایره‌ای محدودتر، درباره مصرف توتون و تنباكو، یكی دیگر از مباحث جنجالی دوره صفوی در میان علما، بحث از حكم غنا در فقه اسلامی بوده است. برخی چنین گفته‌اند كه نخستین بار این مسأله را ملا محمد باقر خراسانی معروف به محقق سبزواری (م 1090) در یك رساله مستقل مطرح كرده است. «1» احمد تونی (م 1083)- كه چند سالی پیش از محقق در گذشته- برادر فاضل تونی (م 1071) معاصر دیگر محقق سبزواری، رساله‌ای مستقل در باب مسأله غنا داشته كه متن آن بر جای نمانده است. در این كه كدام یك از این دو رساله مقدم بر دیگری بوده است، نمی‌توان سخن گفت؛ تنها می‌توان گفت، با توجه به درگیری برادرش فاضل تونی- و نیز امین فرزند احمد با محقق سبزواری بر سر نماز جمعه- احتمال آن می‌رود كه تونی پس از آن كه محقق سبزواری مطالبی در این باره، در كفایة الاحكام یا رساله‌ای دیگر داشته، آن رساله را نوشته باشد.
آنچه را كه سبزواری در كتاب كفایه در این باره مطرح كرده و شبیه آن را فیض كاشانی در برخی از آثارش آورده و پیش و پس از آن، شماری از عالمان عارف مسلك مطرح كرده‌اند،- و البته پیش از آن در فقه شیعه سابقه نداشته- آن است كه حكم حرمت را روی مطلق غنا نبرده و به همین دلیل با مباح یا مستحب دانستن خواندن قرآن با آواز- بر اساس حدیث من لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا- غنای حرام را روی آوازی می‌برد كه در زمان صدور احادیث حرمت، اختصاص به مجالس لهو و لعب داشته و كنیزكان در آن مجالس به آوازه خوانی همراه با آلات موسیقی می‌پرداخته‌اند.
البته آگاهیم كه پیش از آن، اختلاف نظر اجمالی درباره خواندن اشعار مرثیه امام حسین علیه السلام به غنا و آواز، «2» سر دادن آواز برای حركت شتران یا به اصطلاح حداء؛ و همچنین
______________________________
(1). مختاری، رضا و ...، میراث فقهی، غنا و موسیقی، ج 1، مقدمه، صص چهل و چهار.
(2). بنگرید: كركی، محقق، جامع المقاصد، ج 4، ص 23. گویا این نخستین باری است كه بحث از مرثیه
ص: 699
خوانندگی زنان در مجالس عروسی به شرطی كه مردان نشنوند، وجود داشته و آنان كه به حلّیت این موارد اعتقاد داشته‌اند، طبعا آن‌ها را از حكم حرمت غنا، استثناء می‌كرده‌اند. آنچه محل بحث است، مواردی جز اینها و در درجه نخست، به آواز خواندن آیات قرآن و اشعار عارفانه و اذكار و ادعیه است.
در اینجا باید گفت، جستجوی ما نشان می‌دهد، این دیدگاه، ویژه محقق سبزواری و فیض كاشانی نبوده است؛ اما از آن‌جا كه حملات اصلی از سوی مخالفان به این دو نفر صورت گرفته، و نباید غفلت كرد كه رسیدن آنان به ریاست و منصب امامت جمعه، به مقدار زیادی سبب این بر آشفتن‌ها بوده، چنین تصور شده است كه مبدع این نظر، محقق سبزواری بوده است. آنچه كه درباره سابقه این نظریه می‌توان گفت این است كه عالمان شیعه عارف یا صوفی مسلك «1» این زمان- یعنی دوره میانی صفوی و حتی زودتر از آن- به دلیل وجود مسأله سماع كه در میان صوفیان اهل سنت بنیادی مستحكم داشت، و این كه به اجبار می‌بایست راهی شرعی برای توجیه آن میان شیعیان متمایل به تصوف مطرح می‌شد، روی این نظر حساسیت داشته، آن را نشر می‌دادند. حتی اگر بحث سماع هم مطرح نبود، كه البته میان این قبیل عالمان مطرح نشده و مورد حمایت صریح واقع نشد، بحث خواندن اشعار عرفانی، در كنار اشعار مرثیه خوانی و غیره، چنین بحث فقهی را می‌طلبید. بنا بر این، طرح مسأله غنا، حتی اگر در ظاهر از اظهار نظر محقق سبزواری و فیض آغاز شد، میان عالمان شیعه معاصر آنان كه تمایلات عرفانی داشتند، مطرح بود. ریشه آن- دست كم به اعتقاد مخالفان آن‌ها- به عقاید سنّیان صوفی مسلك برجسته‌ای چون غزالی برمی‌گشت كه البته آن نظر، موافقت مانندی با چندین حدیث موجود در كتاب كافی در باب تلاوت قرآن با صوت حسن داشت؛ روایاتی كه شبیه آن‌ها در منابع سنی هم آمده است. دارابی از صوفیان ذهبی مذهب دوره اخیر صفوی، عقیده به این را كه صوت حسن غنا نیست- درست یا غلط- به شیخ طوسی، سید حیدر آملی، ابن ابی جمهور احسایی، ابن فهد حلی، شیخ رجب برسی، شیخ علی بن هلال جزائری، ملا عبد الرزاق كاشی، شیخ بهایی، ملا صدرای شیرازی، و ملا محمد صالح مازندرانی نسبت داده است. «2» گرایش غالب بر غالب این افراد، از همان
______________________________
خوانی و ارتباط آن با بحث غنا در یك كتاب فقهی شده است. پس از آن در شرح لمعه و سپس در آثار بعدی كه درباره غنا نوشته شده، این مسأله مورد توجه قرار گرفته است.
(1). این دو اصطلاح تفاوت چندانی با هم نداشته و بیش‌تر در دو سه قرن اخیر است كه میان صوفی و عارف تفاوتی گذاشته می‌شود. به نظر می‌رسد تفاوت آنان تنها در آن است كه صوفی عنصری تشكیلاتی و عارف دارای شخصیت فردی است.
(2). دارابی، مقامات السالكین، صص 323- 324
ص: 700
نوعی است كه در مجلسی اول، فیض كاشانی و محقق سبزواری می‌توان یافت.
در میان عبارات این قبیل افراد، نخستین فردی كه متن صریحی از او در دسترس است، میر صدر الدین محمد دشتكی (زنده در 973) است كه پس از اشاره به این كه «امامیه و شیعه، غنا و آلات آن را به طور مطلق حرام كرده‌اند»، می‌نویسد: اما من می‌گویم: خواندن قرآن و احادیث و اشعاری كه مشتمل بر حكمت و موعظه و نصایح و تحمید و تمجید خداوند و وصف رسول و مناقب اهل بیت علیهم الصلاة و السلام است، اگر راست باشد و به خاطر خدا و كسب ثواب و نصیحت مؤمنان با صدای نیكو خوانده شود، و از زن اجنبی یا پسر بچه كه شائبه فسق و شهوت در آن است صادر نشود، فلا أری به بأسا بل أراه مستحبة مندوبة الیها لزیادة تأثیرها حینئذ فی القلوب. به نظر من اشكالی ندارد، بلكه مستحب است؛ چرا كه به این صورت، تأثیر بیش‌تری در دلها می‌گذارد. «1»
نمونه دیگر آخوند ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) است كه همین تمایلات را داشت.
او نیز روی صوت نیكو در قرائت قرآن تأكید زیادی داشت و در پاسخ پرسشی كه از او شد، كوشید تا خواندن قرآن را به صورت زیبا از مصداق غنای حرام خارج كند. وی می‌نویسد:
بعضی توهّم كرده‌اند كه هر چه موافق مقامی از مقامات دوازده‌گانه یا بیست و چهار شعبه باشد، آن غناست؛ و غلط [به معنای اشتباه] كرده‌اند؛ [چرا] كه هر صدایی كه از حیوان [نیز] بر می‌آید، موافق مقامی از مقامات است و تحقیقش آن است كه بسیار است كه آدمی مفتون آواز خوش می‌شود و او را از حق تعالی باز می‌دارد و اگر در مقام محبّت است، سبب ازدیاد محبّت می‌شود و اگر كسی در این مقام نباشد، نشنیدنش اولی است. «2»
شبیه همین فتوا را از عالم عارف دیگری در این دوره، با نام محمد علی سبزواری (م 1078) داریم. وی باب دهم كتاب تحفة العباسیه خود را كه به شاه عباس دوم (سلطنت 1052- 1077) تقدیم كرده، به این صورت عنوان گذاری كرده است: «در بیان آواز خوش و در بیان آن كه هر آواز خوشی غنای مذموم در شرع نیست». وی در این فصل ابراز می‌دارد كه «پس، آواز خوش، از حیثیّت خوشی حرام نیست». وی با استناد به روایاتی كه شیخ كلینی در كتاب كافی در باب تلاوت قرآن یا باب ترتیل القرآن با لصّوت الحسن «3» آورده است، می‌نویسد:
«پس، حرام شدن آواز خوش را سببی باشد كه او چون موجود شود، استماع آواز خوش حرام بود؛ مثل آواز زن نامحرم یا پسری كه شنیدن او موجب انبعاث شهوت شود، یا آواز
______________________________
(1). دشتكی، الذكری، به نقل از: مختاری، رضا، همان، دفتر سوم، ص 1595
(2). مجلسی، محمد تقی، رساله مسؤولات، ص 704
(3). كلینی، كافی، ج 2، صص 615- 616
ص: 701
كسی كه با چیزی خواندن رباب و چنگ و بربط و امثال آن زند؛ زیرا كه اكثر احادیثی كه در مذمّت غنا واقع شده، دالّ است بر مذموم بودن آواز جهت مقارن بودن با ساز.» وی در ادامه به رد این نظر كه مطلق غنا با تعریف «كشیدن آواز مشتمل بر وصفین ترجیع و اطراب» حرام باشد، می‌نویسد: «حكم كردن به حرام بودن معانی [ظ: اغانی] مطلقا، منافی است با احادیثی كه قبل از این مذكور شد؛ به واسطه آن كه احادیث مذكور دالّند بر فضیلت آواز خوش. و سرود، آواز خوش است.» پس از آن چنین نتیجه می‌گیرد كه: پس آنچه به خاطر فقیر می‌رسد، آن است كه غنای مذموم آوازی است كه مشتمل بر لهو و باطل و دروغ [باشد] و بهشت و آخرت را به خاطر نرساند. «1» این هم نمونه‌ای دیگر از دیدگاه یك عالم عارف مسلك معاصر مجلسی اول، فیض و محقق سبزواری است كه نشان می‌دهد زمینه طرح این بحث را به خاطر همان گرایش خود طرح كرده‌اند.